بسیج موسسه استاندارد

اطلاع رسانی در خصوص پایگاه بسیج شهید صفاریان

بسیج موسسه استاندارد

اطلاع رسانی در خصوص پایگاه بسیج شهید صفاریان

واقعیت ‏بعثت از نگاه اهل بیت

بعثت پیغمبر اسلام یا برانگیخته شدن آن حضرت به مقام عالى نبوت و خاتمیت، حساس‏ترین فراز تاریخ درخشان اسلام است. بعثت پیغمبر درست درسن چهل سالگى حضرت انجام گرفت. پیغمبر تا آن زمان تحت مراقبت روح القدس قرار داشت، ولى هنوز پیک وحى بر وى نازل نشده بود. قبلا علائمى ازعالم غیب دریافت مى‏داشت، ولى مامور نبود که آن را به آگاهى خلق هم برساند.

میان مردم قریش و ساکنان مکه مرسوم بود که سالى یک ماه را به حالت گوشه گیرى و انزوا در نقطه خلوتى مى‏گذرانیدند. (1)درست روشن نیست که انگیزه آنها از این گوشه‏گیرى چه بوده است، اما مسلم است که این رسم در بین آنها جریان داشت و معمول بود.

نخستین فرد قریش که این رسم را برگزید و آن را معمول داشت عبدالمطلب جد پیغمبر اکرم بود که چون ماه رمضان فرا مى‏رسید، به پاى کوه حراء مى‏رفت، و مستمندان را که از آنجا مى‏گذشتند، یا به آنجا مى‏رفتند، اطعام مى‏کرد. (2)

به طورى که تواریخ اسلام گواهى مى‏دهد، پیغمبر نیز پیش از بعثت ‏به عادت مردان قریش، بارها این رسم را معمول مى‏داشت. از شهر و غوغاى اجتماع فاصله مى‏گرفت و به نقطه خلوتى مى‏رفت و به تفکر و تامل مى‏پرداخت.

در مدتى که بعدها در «حراء» به سر مى‏برد،غذایش نان «کعک‏» و زیتون بود، و چون به اتمام مى‏رسید، به خانه بازمى‏گشت و تجدید قوا مى‏کرد. گاهى هم همسرش خدیجه برایش غذا مى‏فرستاد. غذائى که در آن زمان‏ها مصرف مى‏شد، مختصر و ساده بود. (4)

پیغمبر چند سال قبل از بعثت، سالى یک ماه در حرا به سر مى‏برد، و چون روز آخر باز مى‏گشت، نخست ‏خانه خدا را هفت دور طواف مى‏کرد، سپس به خانه مى‏رفت. (5)

کوه حراء امروز در حجاز به مناسبت این که محل بعثت پیغمبر بوده است «جبل النور» یعنى کوه نور خوانده مى‏شود. حراء در شمال شهر مکه واقع است و امروز تقریبا در آخر شهر در کنارجاده به خوبى دیده مى‏شود. کوه‏هاى حومه مکه اغلب به هم پیوسته است و از سمت ‏شمال تا حدود بندر «جده‏» واقع در 70 کیلومترى مکه و کنار دریاى سرخ امتداد دارد.

این سلسله جبال که از یک سو به صحراى «عرفات‏» و سرزمین «منا» وشهر «طائف‏» و از سوى دیگر به طرف «مدینه‏» کشیده شده است، با دره‏ها و بیابان‏هاى خشک و سوزان و آفتاب طاقت ‏فرساى خود شاید بهترین نقطه‏اى است که آدمى را در اندیشه عمیق خودشناسى و خداشناسى و دورى از تعلقات جسمانى و تعینات صورى و مادى فرو مى‏برد.

کوه نور از بلندترین کوه‏هاى اطراف مکه است، و جدا از کوه‏هاى دیگر به نحو بارزى سر به آسمان کشیده و خودنمائى مى‏کند. هرچه بیننده به آن نزدیک‏تر مى‏شود، مهابت و جلوه کوه بیشتر مى‏گردد. از آن بلندى در زمان خود پیغمبر قسمتى از خانه‏هاى مکه پیدا بود، و امروز قسمت زیادترى از شهر مکه پیداست. قله کوه نیز درپشت‏بام‏ها و از داخل اطاق‏هاى بعضى از طبقات ساختمان‏هاى مکه به خوبى پیدا است.

«غار حراء» که در قله کوه قرار دارد، بسیار کوچک و ساده است. در حقیقت غار نیست، تخته سنگى عظیم به روى دو صخره بزرگ‏ترى غلت‏خورده و بدین گونه تشکیل دهنه غار حراء داده است. دهنه غار به قدری است که انسان مى‏تواند وارد و خارج شود. کف آن هم بیش از یک متر و نیم براى نمازگزاردن جا ندارد.

غار حراء جائى نبوده که هرکس میل رفتن به آنجا کند، و محلى نیست که انسان بخواهد به آسانى در آن بیاساید. فقط یک چیز براى افراد دوراندیش در آنجا به خوبى به چشم مى‏خورد، و آن مشاهده کتاب بزرگ آفرینش و قدرت لایزال خداوند بى زوال است که در همه جاى آن نقطه حساس پرتو افکنده و آسمان و زمین را به نحو محسوسى آرایش داده است! براساس تحقیقى که ما نموده‏ایم پیغمبر مانند جدش عبدالمطلب در پاى کوه حراء فى‏المثل در خیمه به سر مى‏برده و رهگذران را پذیرائى مى‏کرده و فقط گاهگاهى به قله کوه مى‏رفته و به تماشاى جمال آفرینش مى‏پرداخته است که از جمله لحظه نزول وحى، در روز 27 ماه رجب بوده است.

به طورى که قبلا یادآور شدیم، پیغمبر قبل از بعثت هم حالاتى روحانى داشته و تحت مراقبت روح‏القدس گاهى تراوشاتى غیبى مى‏دیده و اسرارى بر آن حضرت مکشوف مى‏شده است. هنگامى که پانزده سال بیش نداشت، گاهى صدائى مى‏شنید، ولى کسى را نمى‏دید.

هفت‏سال متوالى بود که نور مخصوصى مى‏دید و تقریبا شش سال مى‏گذشت که زمزمه‏اى را مى‏شنید، ولى درست نمى‏دانست موضوع چیست؟

چون این اخبار را براى همسرش خدیجه بازگو مى‏کرد، خدیجه مى‏گفت: «تو که مردى امین و راستگو و بردبار هستى و دادرس مظلومانى و طرفدار حق و عدالت هستى و قلبى رئوف و خوئى پسندیده دارى و در مهمان‏نوازى و تحکیم پیوند خویشاوندى سعى بلیغ مبذول مى‏دارى، اگر مقامى عالى در انتظارت باشد، جاى شگفتى نیست. (6)

هنگامى که به سن سى و هفت‏سالگى میل به گوشه گیرى و انزواى از خلق پیدا کرد، چندین بار در عالم خواب، سروش غیبى، سخنانى به گوشش سرود، و او را از اسرار تازه‏اى آگاه ساخت، بعدها نیز در پاى کوه حراء و میان راه‏هاى مکه بارها منادى حق بر او بانگ زد. در هر نوبت صدا را مى‏شنید ولى صاحب صدا را نمى دید!

در یکى از روزها که در دامنه کوه حراء گوسفندان عمویش ابوطالب را مى‏چرانید، شنید کسى از نزدیک او را صدا مى‏زند و مى‏گوید: یا رسول الله! ولى به هرجا نگریست کسى را ندید. چون به خانه آمد و موضوع را به خدیجه اطلاع داد، خدیجه گفت: امیدوارم چنین باشد. (7)

روز بیست وهفتم ماه رجب محمد بن عبدالله مرد محبوب مکه و چهره درخشان بنى هاشم در غار حراء آرمیده بود و مانند اوقات دیگر از آن بلندى به زمین و زمان و ایام و دوران و جهان و جهانیان مى‏اندیشید. مى‏اندیشید که خداى جهان جامعه انسانى را به عنوان شاهکار بزرگ خلقت و نمونه اعلاى آفرینش خلق نمده و همه گونه لیاقت و استعداد را براى ترقى و تعالى به او داده است. همه چیز را برایش فراهم نموده تا او در سیر کمالی خود نانى به کف آرد و به غفلت نخورد. ولى مگر افراد بشر به خصوص ملت عقب مانده و سرگردان عرب و بالاخص افراد خوش‏گذران و مال دوست و مال‏دار قریش در این اندیشه‏ها هستند؟ آنها جز به مال و ثروت خود و عیش و نوش و سود و نزول ثروت خود به چیزى نمى‏اندیشند. شراب و شاهد و ثروت و درآمد، ربا و استثمار مردم نگون ‏بخت و نیازمند، تنها اندیشه‏اى است که آنها در سر مى‏پرورانند...

اینک «او» درست چهل سال پرحادثه را پشت‏سر نهاده است. تجربه زندگى و پختگى فکر و اراده‏اش و استحکام قدرت تعقلش به سرحد کمال رسیده، و از هر نظر براى انجام سؤولیت‏بزرگ پیغمبرى آماده است. در تمام قلمرو عربستان و دنیاى آن روز جز او چه کسى بود که از جانب خداوند عالم شایستگى رهبرى خلق را داشته باشد؟

رهبرى که سرآمد رهبران بزرگ و گذشته جامعه انسانى باشد، و انسان‏هاى شرافتمند بر شخصیت ذاتى و تربیت‏ خانوادگى و سوابق درخشان و ملکات فاضله و صفات پسندیده او صحه بگذارند؟ او نوه ابراهیم بت ‏شکن خلیل خدا و اسماعیل ذبیح و فرزند هاشم سید و سرور عرب و نوه عبدالمطلب، بزرگ و داناى قریش است. پدر در پدر و مادر در مادر شکوفان و درخشان و فروزان است.

او از سلامتى کامل جسم و جان برخوردار بود که نتیجه وراثت صحیح و سالم است. وراثتى که پدران پاک و مادران پاک سرشت‏برایش باقى گذارده بودند. به طورى که دنیاى جاهلیت هم با همه پلیدى و تیرگى و تاریکیش، نتوانست آن را آلوده سازد، و چیزى از شرافت و حسب و نسب او بکاهد. (8)

نگاهى به احادیث ‏بعثت

دراینجا باید اعتراف کرد که ماجراى بعثت پیغمبر با همه اهمیتى که داشته است،در تواریخ درست نقل نشده است. به موجب آنچه در تفاسیر قرآنى و احادیث اسلامى و تواریخ اولیه آمده است،عایشه همسرپیغمبر یا خواهرزادگان او عبدالله زبیر و عروة بن زبیر یا عمرو بن شرحبیل یا ابومیسره غلام پیغمبر، گفته‏اند: جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و به وى گفت: بخوان به نام خدایت; «اقرا باسم ربک الذى خلق‏» و پیغمبر فرمود: نمى توانم بخوانم; «ما انا بقارى‏» یا من خواننده نیستم; «لست‏بقارى‏». جبرئیل سه بار پیغمبر را گرفت وفشار داد تا بار سوم توانست‏ بخواند!

در صورتى که: اولا جبرئیل از پیغمبر نخواست از روى نوشته بخواند. جز در یک حدیث که آن هم قابل اهمیت نیست. بیشتر مى‏گویند منظور جبرئیل این بوده که هرچه او مى‏گوید پیغمبر هم آن را تکرار کند. در این صورت باید از ناقلین این احادیث پرسید: آیا پیغمبر عرب زبان در سن چهل سالگى قادر نبود پنج آیه کوتاه اول سوره اقرا یعنى; «اقرا باسم ربک الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم‏» را همان طور که جبرئیل آیه آیه مى‏خوانده او هم تکرار کند؟ این کار براى یک کودک پنج ‏ساله آسان است تا چه رسد به داناى قریش!

از این گذشته «وحى‏» به معناى صداى آهسته است. وقتى جبرئیل امین آیات قرآنى را بر پیغمبرنازل کرده است آن را آهسته تلفظ مى‏نموده و همان دم در سینه پیغمبر نقش مى‏بسته است. بنابراین هیچ لزومى نداشته که هرچه را جبرئیل مى‏گفته است پیامبر مانند بچه مکتبى تکرار کند تا آن را از حفظ نماید، و فراموش نکند!

ثانیاً کسانى که بعثت را بدین گونه نقل کرده‏اند هیچ کدام از نظر شیعیان قابل اعتماد نیستند. عایشه همسرپیغمبر هم که شیعه و سنى ماجراى بعثت را در کلیه منابع تفسیر و حدیث و تاریخ اسلامى بیشتراز وى نقل کرده‏اند، پنج ‏سال بعد از بعثت متولد شده و از کسى هم نقل نمى‏کند، بلکه حدیث وى به اصطلاح مرسل است که قابل اعتماد نیست، و از پیش خود مى‏گوید: آغاز وحى چنین و چنان بوده است.

ثالثاً معلوم نیست جمله «بخوان به نام خدایت‏» که در ترجمه آیه اول درهمه تفسیرهاى اسلامى اعم از سنى و شیعى آمده است ‏یعنى چه؟ از حفظ بخواند، یا از رو بخواند؟ و گفتم که هر دوى آنها خلاف واقع است.

رابعاً مگر خدا و جبرئیل نمى‏دانسته‏اند پیغمبر درس نخوانده بود و چیز نمى‏نوشته که دو بار از وى مى‏خواهند بخواند؟ و چون پیغمبر مى‏گوید: نمى‏توانم بخوانم، گرفتن آن حضرت و فشار دادن وى را چگونه مى‏توان توجیه کرد؟ آیا اگر کسى را فشار دادند باسواد مى‏شود؟ این معنا درباره پیغمبران پیشین بى‏سابقه بوده است تا چه رسد به پیامبر خاتم (صلى الله علیه و آله)!!

خامساً هیچ کدام از مفسران اسلامى نگفته‏اند چرا اولین سوره قرآنى «بسم الله الرحمن الرحیم‏» نداشته است! بلکه همگى گفته‏اند آنچه روز بعثت نازل شد پنج آیه اوایل سوره اقرا بوده است از «اقرا بسم ربک الذى خلق‏» تا «ما لم یعلم‏».

سادساً دنباله حدیث عایشه و دیگران که مى‏گوید: «وقتى پیغمبر از کوه حراء برگشت‏ سخت مضطرب بود! و چون به نزد خدیجه آمد گفت: «زملونى زملونى‏» مرا بپوشانید، مرا بپوشانید. و او را پوشانیدند، و پس ازآن ماجرا را براى خدیجه نقل کرد و گفت: «از سرنوشت‏ خود هراسانم‏» و «خدیجه او را برد نزد پسر عمویش ورقة بن نوفل که نصرانى شده بود، و تورات و انجیل را مى‏نوشت و آن پیر کهنسال نابینا گفت: اى خدیجه! آنچه او دیده است همان پیک مقدسى است که بر موسى نازل شده است‏» همگى برخلاف اعتقاد ما درباره پیامبر و ظواهر امر است. (9)

علامه فقید شیعه سید عبدالحسین شرف الدین عاملى در کتاب پرارج «النص والاجتهاد» تنها کسى است که براى نخستین بار متوجه قسمتى از اشکالات این حدیث ‏شده و مى نویسد: «مى‏بینید که این حدیث (حدیث عایشه) صریحا مى‏گوید پیغمبر بعد از همه این ماجرا هنوز در امر نبوت خود و فرشته وحى پس از آن که فرود آمده، و درباره قرآن بعد از نزول آن و از بیم و هراسى که پیدا کرده نیاز به همسرش داشت که او را تقویت کند، و محتاج ورقة بن نوفل مرد غمگین نابیناى جاهل مسیحى بوده است که قدم او را راسخ کند، و دلش را از اضطراب و پریشانى در آورد! محتواى این حدیث ضلالت و گمراهى است. آیا شایسته پیغمبر است که از خطاب فرشته سر در نیاورد؟ بنابراین حدیث عایشه از لحاظ متن و سند مردود است.» (10)

در حدیث دیگر مى‏گوید: «پیغمبر چنان از برخورد با جبرئیل بیمناک شده بود که مى‏خواست‏خود را از کوه به زیر بیندازد»، یعنى حالت ‏شبیه بیمارى صرع! در روایت دیگر هم مى‏گوید: «تختى مرصع روى کوه حراء گذاشته شد، و تاجى مکلل به جواهر بر سر پیغمبر نهادند، و بعد به وى اعلام شد که تو خاتم انبیا هستى‏»! و چیزهاى دیگر که بازگو کردن آن چندش ‏آور است.

راستى چقدر باعث تاسف است که پانزده قرن پس از بعثت هنوز مسلمانان به درستى ندانند موضوع چه بوده و بعثت‏خاتم انبیا چه سان انجام گرفته است؟!! این کوتاهى ازآن مورخان و دانشمندان اسلامى از شیعه و سنى است که در این قرون متمادى غفلت نموده و به تحقیق پیرامون آن نپرداخته‏اند، و فقط به ذکر و تکرار گفتار عایشه و دیگران اکتفا نموده‏اند!

ما پس از نقدى که دانشمندان عالى‏ مقام شیعه سید شرف الدین عاملى بر یکی از حدیث‏ بعثت (حدیث عایشه) نوشته و توفیق ترجمه آن را یافتیم، به قسمت عمده‏اى از تفسیر و حدیث و تاریخ سنى وشیعى مراجعه نمودیم، و با کمال تاسف به این نتیجه رسیدیم که احادیث‏بعثت کاملا مغشوش است، و بیشتر آنها از راویان عامه است، که نزد ما اعتبارى ندارند.متن همه آن احادیث نیز مضطرب و متناقض و برخلاف معتقدات شیعه و سنى است، و اسناد آن نیز مخدوش مى‏باشد.

ایراد ما به احادیث‏بعثت

کلیه این احادیث که نخست از طریق اهل تسنن نقل شده و در کتاب‏هاى آنها آمده است و سپس به نقل از آنها به کتب شیعه هم سرایت کرده است، از درجه اعتبار ساقط مى‏باشد. در اینجا به چند نکته آن اشاره مى‏کنیم، و تفصیل را به کتاب «شعاع وحى برفراز کوه حراء» که براى نخستین بار پرده از روى ماجراى مبهم بعثت ‏برداشته است، حوالت مى‏دهیم. (12)

1- چنانکه گفتیم پیغمبر از زمان کدکى و ایام جوانى تا سى و هفت‏سالگى، بارها علائمى مى‏دید که از آینده درخشان او خبر مى‏داد. مانند ابری که برسر او سایه افکنده بود، و خبرى که راهب شهر «بصرى‏» در اردن راجع به پیغمبرى او به عمویش ابوطالب داد، و آنچه روح القدس به وى مى‏گفت، و صداهائى که مى‏شنید. بنابراین هیچ معنا ندارد که هنگام نزول وحى و برخورد با جبرئیل این طور دست و پاى خود را گم کند، و نداند که چه اتفاقى افتاده است، و باید ورقة بن نوفل به داد او برسد!

2- پیغمبر از لحاظ نبوغ و استعداد و عقل بر همه مرد و زن مکه و قبائل عرب و مردم عصر برترى داشت. با توجه به این حقیقت چگونه او پس از اعلام نبوت دچار وحشت و تردید شده و به همسرش خدیجه متوسل مى‏شود که او را بگیرد تا به زمین نیفتد یا تقویت کند که از شک و تردید به در آید؟

3- آیا پس از دیدن پیک وحى و آوردن پنج آیه قرآن و اعلام این که تو پیغمبر خدائى و من جبرئیل هستم، و مشاهده جبرئیل با آن عظمت، دیگر جاى این بود که پیغمبر درباره وحى آسمانى و تکلیف خود دچار تردید شود، یا احتمال دهد موضوع حقیقت نداشته باشد؟!

4- تخت و تاج و سایر تشریفات تعینات صورى است و تناسب با سلاطین و پادشاهان دارد، نه مقام معنوى نبوت که باید با کمال سادگى و دور از هرگونه تشریفات مادى انجام گیرد. دور نیست که سازندگان این حدیث‏به تقلید از تاج‏گذارى پادشاهان ایران، خواسته‏اند براى پیغمبر عربى هم در عالم خیال چنین صحنه‏اى بسازند!

واقعیت‏بعثت از دیدگاه شیعه

ماجراى بعثت‏ بدان گونه که قبلا گذشت موضوعى نبود که یک فرد مسلمان معتقد به آن باشد، و پى‏برد که خاتم انبیا چگونه به مقام عالى پیغمبرى رسیده است. ما پس از بررسى‏هاى لازم از مجموع نقل‏ها به این نتیجه رسیده‏ایم که آنچه در منابع شیعه و احادیث‏خاندان نبوت رسیده است، واقعیت‏بعثت را چنان روشن مى‏سازد که هیچ یک از اشکالات گذشته مورد پیدا نمى‏کند.

از جمله احادیثى که بازگو کننده حقیقت‏بعثت است و آغاز وحى را به خوبى روشن مى‏سازد، روایتى است که ذیلا از لحاظ خوانندگان مى‏گذرد:

پیشواى دهم ما حضرت امام هادى (علیه السلام) مى‏فرماید: «هنگامى که محمد (صلى الله علیه و آله) ترک تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وى بخشیده بودبه مستمندان بخشید، هر روز به کوه حراء مى‏رفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار مى‏نگریست، و شگفتى‏هاى رحمت و بدایع حکمت الهى را مورد مطالعه قرار مى‏داد.

به اطراف آسمان‏ها نظر مى‏دوخت، و کرانه‏هاى زمین و دریاها ، دره‏ها ، دشت‏ها و بیابان‏ها را از نظر مى‏گذرانید، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهى، درس عبرت مى‏آموخت.

ازآنچه مى‏دید، به یاد عظمت‏خداى آفریننده مى‏افتاد. آن گاه با روشن بینى خاصى به عبادت خداوند اشتغال مى‏وزید. چون به سن چهل سالگى رسید خداوند نظر به قلب وى نمود، دل او را بهترین و روشنترین و نرمترین دلها یافت.

در آن لحظه خداوند فرمان داد درهاى آسمان‏ها گشوده گردد. محمد (صلى الله علیه و آله) از آنجا به آسمان‏ها مى‏نگریست، سپس خدا به فرشتگان امر کرد فرود آیند، و آنها نیز فرود آمدند، و محمد (صلى الله علیه و آله) آنها را مى‏دید. خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمان‏ها به سر محمد (صلى الله علیه و آله) و چهره او معطوف داشت.

در آن لحظه محمد (صلى الله علیه و آله) به جبرئیل که در هاله‏اى از نور قرار داشت نظر دوخت. جبرئیل به سوى او آمد و بازوى او را گرفت و سخت تکان داد و گفت: اى محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ «ما اقرا»؟

جبرئیل گفت: «نام خدایت را بخوان که جهان و جهانیان را آفرید. خدائى که انسان را از ماده پست آفرید (نطفه). بخوان که خدایت‏بزرگ است. خدائى که با قلم دانش آموخت و به انسان چیزهائى یاد داد که نمى‏دانست‏». پیک وحى، رسالت‏ خود را به انجام رسانید، و به آسمان‏ها بالا رفت. محمد (صلى الله علیه و آله) نیز از کوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خداوند و آنچه به وسیله وحى دیده بود که از شکوه و عظمت ذات حق حکایت مى‏کرد،بى‏هوش شد، و دچار تب گردید.

از این که مبادا قریش و مردم مکه نبوت او را تکذیب کنند، و به جنون و تماس با شیطان نسبت دهند، نخست هراسان بود. او ازروز نخست‏خردمندترین بندگان خدا و بزرگترین آنها بود. هیچ چیز مانند شیطان و کارهاى دیوانگان و گفتار آنان را زشت نمى‏دانست.

در این وقت‏خداوند اراده کرد به وى نیروى بیشترى عطا کند، و به دلش قدرت بخشد. بدین منظور کوه‏ها و صخره‏ها و سنگلاخها رار براى او به سخن در آورد. به طورى که به هر کدام مى‏رسید، به وی اداى احترام مى‏کردند. و مى‏گفت: السلام علیک یا حبیب الله! السلام علیک یا ولى الله! السلام علیک یا رسول الله! اى حبیب خدا مژده باد که خداوند تو را از همه مخلوقات خود، آنها که پیش از تو بوده‏اند، و آنها که بعدها مى‏آیند برتر و زیباتر و پرشکوه‏تر و گرامى‏تر گردانیده است.

از این که مبادا قریش تو را به جنون نسبت دهند، هراسى به دل راه مده. زیرا بزرگ کسى است که خداوند جهان به وى بزرگى بخشد، و گرامى بدارد! بنابراین از تکذیب قریش و سرکشان عرب ناراحت مباش که عنقریب خدایت تو را به عالى‏ترین مقام خواهد رسانید، و بالاترین درجه را به تو خواهد داد.

پس از آن نیز پیروانت‏به وسیله جانشین تو على بن ابیطالب (علیه السلام) ازنعمت وصول به دین حق برخوردار خواهند شد، و شادمان مى‏گردند. دانش‏هاى تو به وسیله دروازه شهر حکمت و دانشت على بن ابیطالب در میان بندگان و شهرها و کشورها منتشر مى‏گردد.

به زودى دیدگانت‏به وجود دخترت فاطمه (سلام الله علیها) روشن مى‏شود، و از وى و همسرش على، حسن و حسین که سروران بهشتیان خواهند بود، پدید مى‏آیند.

عنقریب دین تو در نقاط  مختلف جهان گشترش مى‏یابد. دوستان تو و برادرت على پاداش بزرگى خواهند یافت. لواى حمد را به دست تو مى‏دهیم، و تو آن را به برادرت على مى‏سپارى. پرچمى که در سراى دیگر همه پیغمبران و صدیقان و شهیدان در زیر آن گرد مى‏آیند، و على تا درون بهشت پرنعمت فرمانده آنها خواهد بود.

من در پیش خود گفتم: «خدایا! این على بن ابیطالب که او را به من وعده مى‏دهى کیست؟ آیا او پسر عم من است؟ ندا رسید اى محمد! آرى، این على بن ابیطالب برگزیده من است که به وسیله او این دین را پایدار مى‏گردانم، و بعد از تو برهمه پیروانت‏برترى خواهد داشت. (13)

در این حدیث همه چیز راجع به آغاز کار پیغمبر گفته شده است. جاى تعجب است که مفسران اسلامى به خصوص مفسران شیعه از این حدیث‏ شریف و نقل آن درتفسیر سوره اقرا غافل مانده‏اند، با اینکه نکات جالب و تازه‏اى از تاریخ حیات پیغمبر را بازگو مى‏کند، که مى باید مسلمانان از آن آگاه گردند.

ملاحظه مى‏کنید که پیغمبر بدون هیچ گونه تشریفات مادى یا اشکالاتى که در احادیث اهل تسنن بود، به مقام عالى پیغمبرى رسید. با قدم‏هائى شمرده و دیدى وسیع و قدرتى خارق العاده به خانه بازگشت.

همین که وارد خانه شد پرتوى از نور و بوئى خوش فضاى خانه را فرا گرفت. خدیجه پرسید این چه نورى است؟ پیغمبر فرمود: این نور نبوت است. اى خدیجه! بگو لا اله الا الله و محمد رسول الله. سپس پیغمبر ماجراى بعثت را چنانکه اتفاق افتاده بود براى خدیجه شرح داد و افزود که جبرئیل به من گفت: «از این لحظه تو پیغمبر خدائى‏».

خدیجه که از سالها پیش هاله‏اى از نور نبوت درسیما درخشان همسر محبوب خود دیده و از کردار و رفتار و گفتار او هزاران راز نهفته و شادى بخش خوانده بود گفت: به خدا دیر زمانى است که من در انتظار چنین روزى به سر برده‏ام، و امیدوار بودم که روزى تو رهبر خلق و پیغمبر این مردم شوى. (14)

بدین گونه محمد بن عبدالله برازنده‏ترین مردم قریش که سوابق درخشان او نزد عموم طبقات روشن و از لحاظ ملکات فاضله و سجایاى اخلاقى و خصال روحى شهره شهر بود، برفراز کوه حراء از جانب خداوند یکتا به مقام عالى نبوت و رهبرى خلق برگزیده شد، و خاتم انبیا گردید.

نظر ما پیرامون بعثت پیغمبر (ص)

نکته اساسى که قرآن در نزول وحى به پیغمبر بازگو مى‏کند، و متاسفانه کسى توجه نکرده است،این است که همه مفسران اسلامى نوشته‏اند، و در تمام احادیث نیز هست که در روز بعثت فقط پنج آیه آغاز سوره «اقرا» بر پیغمبر نازل شد.

این پنج آیه از «اقرا باسم ربک الذى خلق‏» آغاز مى‏گردد. و به «مالم یعلم‏» ختم مى‏شود. هیچ کس نگفته است «بسم الله‏» این سوره کى نازل شده؟ و آیا نخستین سوره قرآن بسم الله داشته است‏یا نه؟ اگر داشته است چرا نگفته‏اند، و اگر نداشته است آیا بعدها آمده است، یا طور دیگر بوده؟ همگى سؤالاتى است که پاسخى براى آن نمى‏بینیم.

ما پس از تحقیقات زیاد به این نتیجه رسیده‏ایم که جبرئیل از پیغمبر خواست آیه «بسم الله الرحمن الرحیم‏» را که در آغاز سوره بود، به زبان آورد. «اقرا باسم ربک‏» نیز به همین معنا است. باء «بسم‏» هم به گفته بعضى از مفسرین زائده است‏یعنى معنا ندارد و فقط براى زینت در کلام است. درحقیقت جبرئیل پس از قرائت «بسم الله الرحمن الرحیم‏» از آن حضرت خواست که نام خدا یعنى بسم الله الرحمن الرحیم را قرائت کند. و آنرا به زبان آورد. ولى چون پیغمبر درآغازکارو اولین برخورد با پیک وحى نمى‏دانست نحوه قرائت نام خدا که جبرئیل از وى مى‏خواست چگونه است، پرسید: ما اقرا؟ یعنى; چه بخوانم، و نام خدا که باید قرائت کنم چیست و ترکیب آن چگونه است؟ جبرئیل بار دیگر تکرار کرد و گفت:«بسم الله الرحمن الرحیم - اقرا بسم ربک الذی خلق -» یعنى نام خدایت را قرائت کن و بگو بسم الله الرحمن الرحیم.

در این مورد چند حدیث معتبر و بسیار جالب در چند منبع مهم اسلامى و شیعه هست که از هر نظر جالب مى‏باشد. ولى جاى کمال تاسف است که چرا مفسران ما این دو حدیث را در تفسیر سوره «اقرا» نیاورده‏اند. حدیث اول درکتاب «کافى‏» باب (فضل قرآن) است که امام صادق (علیه السلام) مى‏فرماید: «نخستین چیزى که بر پیغمبر نازل شد بسم الله الرحمن الرحیم - اقرا بسم ربک بود»!

حدیث دوم در «عیون اخبارالرضا» شیخ صدوق از امام هشتم حضرت رضا (علیه السلام) روایت مى‏کند که فرمود: «اولین بار که جبرئیل بر پیغمبر (صلى الله علیه و آله) نازل شد گفت: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم - بسم الله الرحمن الرحیم - اقرا بسم ربک الذى خلق ...»

حدیث‏سوم در «محاسن برقى‏» ج 1 ص 41 ازصفوان جمال روایت مى‏کند که گفت‏حضرت صادق (علیه السلام) قرمود: هیچ کتابى ازآسمان نازل نشد مگر اینکه در آغاز آن «بسم الله الرحمن الرحیم‏» بود. (15)

با توجه به این سه حدیث ارزنده و گویا، مى‏گوییم که پیک وحى الهى سوره اقرا را به عکس آنچه مشهور است نخست هنگام بعثت‏باشش آیه آورد: آیه اول همان «بسم الله الرحمن الرحیم‏» بود. و از پیغمبر خواسته بود همان آیه اول یعنى; «بسم الله الرحمن الرحیم‏» را قرائت کند، یعنى قبل از هر چیز «بسم الله‏» بگوید و سرآغاز کارنبوت خود را با نام خدا آن هم بدان گونه که خدا خواسته بود، هماهنگ سازد.

پس «اقرا بسم ربک‏» یعنى; نام خدایت را بخوان. مطابق نقل على بن ابراهیم قمى در تفسیرش، پیغمبر پرسید چه بخوانم؟ جبرئیل مجددا گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم - اقرا بسم ربک الذى خلق‏». یعنى نام خدا را که مامور هستى بخوانى، همین «بسم الله الرحمن الرحیم‏» است، و پیغمبر بار دوم «بسم الله‏» را براى نخستین بار خواند و با آن آشنا شد. همان که خود پیغمبر بعدها به ما دستورداده است که هیچ کارى را آغاز نکنید مگر این که اول بگویید: «بسم الله الرحمن الرحیم‏».

آرى، هنگامى که حقایق اسلامى را برگزیدگان الهى بیان کنند، چنین خواهد بود، که مردم بى‏خبر را با آنچه واقعیت دارد آشنا مى‏سازند.

به عبارت روشن‏تر آنچه خداوند به وسیله جبرئیل در آغاز وحى و اولین لحظه پیغمبرى خاتم انبیا (صلى الله علیه و آله) ازآن حضرت خواسته بود بهزبان آورد و قرائت کند فقط گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم‏» بود! بقیه آیات همان طور که پیک وحى می خواند مانند موارد بعدی دردم در سینه مقدس آن حضرت نقش مى‏بست و دیگر نیازى به تکرار پیغمبر نداشت تا از حفظ کند. این بود واقعیت‏بعثت از زبان ائمه اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)، و توضیح ما به طور اجمال.

پى‏نوشتها:

1- سیره ابن هشام - ج 1 ص 154 سیره ابن هشام که آنرا قدیمترین تاریخ حیات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله دانسته‏اند، تلخیص از «سیره النبى ص‏» تالیف محمد بن اسحاق بن یسار مطلبى متوفاى سال 151 ه است که ابن حجر عسقلانى شافعى در کتاب «تقریب‏» رمى به تشیع او نموده است. ابن هشام، یعنى عبدالملک بن هشام حمیرى، خود در سال 218 ه وفات یافته است.)

2- سیره حلبه - ح 1 ص 381

3- همان کتاب - ج 1 ص 382

4- همان کتاب - ج 1 ص 382

5- تاریخ طبرى - ج 3 ص 1149 - سیره ابن هشام، ج 1 ص 155

6- سیره حلبیه - ج 1 ص 380 - 391

7-  مناقب ابن شهر آشوب - ج 1 ص 44

8- در زیارت وارث حضرت سید الشهداء امام حسین علیه السلام مى‏خوانیم که: «گواهى مى‏دهم تو نورى بودى در صلب‏هاى شامخ پدرانت و رحم‏هاى پاک مادرانت، به طورى که ایام جاهلیت نتوانست آن را با اخلاق و آداب و رسوم پلید خود آلوده سازد، و چهره درخشان آن را دگرگون گرداند».

9- حدیث عایشه درباره آغاز وحى که مستند همگى دانشمندان سنى و شیعى است در جزء اول «صحیح بخارى‏» و تفسیر سوره اقرا جزء سوم آن، و باب ایمان «صحیح مسلم نیشابورى‏» و تفسیر سوره اقرا در «صحیح ترمذى‏» و سنن نسائى آمده است.

10- کتاب «اجتهاد در مقابل نص‏» ترجمه النص و الاجتهاد مرحوم شرف الدین به قلم نویسنده این سطور - ص 412

11- «سیره حلبیه‏» جلد اول از33 تا 42

12- به یارى خداوند این کتاب با تفصیل بیشتر و تحقیق کامل در آینده منتشر خواهد شد.

13- «بحار الانوار» علامه مجلسى - ج 18 ص 205 و ج 17 ص 309 چاپ جدید.

14- مناقب ابن شهر اشوب ج 1 ص 36

15- مفاخر اسلام - تالیف نویسنده - ج 1 ص 368

منبع:

تاریخ اسلام على دوانى

رهنمودهاى تربیتى امام کاظم علیه السلام


تربیت از تولد تا مرگ

تربیت یکی از مهمترین مقوله های مطرح و قابل توجه برای تحصیل کمالات روحانی و نفسانی می باشد که اهل بیت علیهم السلام نیز به آن بسیار سفارش نموده اند. مسئله تربیت از همان نوزادی و چه بسا از دوران بارداری آغاز می گردد. اگر بخواهیم اجتماعی سالم و امن داشته باشیم باید فرزندان خویش را درست تربیت کنیم تا جامعه ای سالم و با نشاط داشته باشیم. امامان معصوم ما برای هدایت صحیح ما در طی این طریق دستوراتی ارائه فرموده اند که ما را در این مسیر پُر فراز و نشیب دستگیری می کند. امام کاظم علیه السلام نیز جهت تربیت صحیح کودکان راهکارهایی توصیه فرموده اند که به برخی از آنان اشاره می نماییم.


کودک و وابستگى به والدین

پیوند عاطفى والدین و فرزندان از نشانه‏هاى خداوند است؛ پیوند ناگسستنى و بى ‏شائبه‏اى که بر اساس محبت است نه نیاز و منفعت. وابستگى عاطفى فرزند به ‏والدین بیش از تعلق خاطر والدین به فرزند است. نیاز به عاطفه سراسر وجود کودک را فرا گرفته و او را به عنایت والدین نیازمند ساخته است. کودک توان ‏دورى از والدین را ندارد و هرگونه بى ‏توجهى پدر و مادر به این وابستگى، ‏مى‏تواند  براى آینده کودک مشکل‏ آفرین باشد. متاسفانه امروزه برخى از والدین،- بى‏ آن که ناگزیر باشند- ، فرزندان خود را به مهد کودک مى‏سپارند. هر چند مهد کودک بُعد اجتماعى شخصیت کودکان را پرورش مى‏دهد، اما هرگز پاسخگوى نیاز حیاتى ‏کودک به عاطفه نیست. بنابراین شایسته است والدین، در حد امکان، فرزندان خود را از حلاوت مهر مادرى و عطوفت پدرى محروم نسازند. توجه به وابستگى کودک چنان ‏مهم است که حتى در محافل نباید میان پدر و فرزند که کنار هم نشسته‏اند، فاصله‏ انداخت. امام کاظم (ع) مى‏فرماید:

" رسول خدا (ص) از فاصله انداختن بین پدر و فرزند نهى فرموده است." (1)


وفا به وعده

وفاى به وعده، حتى در برابر کفار، از صفات پسندیده و مورد توجه پیشوایان دین‏ است. این عمل مهم در برخورد با کودکان از اهمیت‏ بیشترى برخوردار است. کودکان ‏جز به تحقق وعده  والدین نمى‏اندیشند، در وفاى والدین تردید ندارند و همواره به ‏انتظار لحظه موعود مى‏نشینند.هرگونه تأخیر و تخلف در وفاى به وعده آنها را مى‏آزارد و به تخریب روحیه اعتماد به والدین مى‏انجامد. افزون بر این، چنین ‏کردار ناپسندى غیرمستقیم درس پیمان ‏شکنى به آنان مى‏آموزد. کلیب صیداوى نقل ‏مى‏کند که، امام کاظم(ع) فرمود: "اذا وعدتم الصبیان وفوا لهم ... ؛ هنگامى که‏ به فرزندانتان وعده دادید، وفا کنید؛ همانا کودکان چنان مى‏پندارند که شما به‏ آنها روزى مى‏دهید. خداوند متعال به خاطر هیچ چیزى به اندازه زنان و کودکان ‏خشمگین نمى‏شود." (2)


کودکان و نماز

نماز ستون دین و سرچشمه همه نیکی هاست. هرچند این امر مهم همزمان با سن تکلیف بر انسان واجب مى‏شود؛ اما هر چه زودتر فرزندان با آن آشنا گردند، سریع تر تحت الطاف الهى قرار مى‏گیرند و شتابان تر در راه کسب فضایل اخلاقى گام خواهند گذاشت.

انسانى که از کودکى با نماز آشنا و مأنوس شود، زودتر شیرینى عبادت و ارتباط با پروردگار را مى‏چشد و دیگر هرگز ذائقه دلش طعم تلخ گناه را نمى‏پسندد. از بُعد اجتماعى نیز نماز، نوجوان را به جماعت نیک ‏رفتاران و پسندیدگان پیوند مى‏دهد و از فرو رفتن در گرداب آشنایى با آلودگان و تبهکاران بازمى‏دارد. نماز در نوجوانى و قبل از تکلیف، تجربه‏اى شیرین و جذاب است و هنگام تکلیف، احساس‏ سختى فرایض را از انسان دور مى‏سازد. بدین جهت ائمه علیهم السلام فرزندان‏ خود را، قبل از سن تکلیف، با نماز آشنا مى‏ساختند. امام کاظم(ع) فرمود: " مروا صبیانکم بالصلاة اذا کانوا سبع سنین ..."؛ هنگامى که فرزندانتان به سن هفت ‏سالگى رسیدند، آنها را به نماز فرمان دهید. (3)


فرزندان و بستر استراحت

اسلام به پیشگیرى از گناه اهمیت ‏بسیار مى‏دهد و براى از بین بردن زمینه‏هاى گناه تأکید مى‏کند. رعایت ‏حجاب، پرهیز از اختلاط زنان و مردان، کراهت ‏سخن گفتن بسیار با نامحرمان و ... از همین باب ‏است. جدا کردن بستر فرزندان در آستانه سن تمیز نیز بخشى از برنامه پیشگیرى‏ از گناهان است. امام کاظم (ع) می فرماید: " ... هنگامى که فرزندانتان به ده سالگى ‏رسیدند، بسترشان را از هم جدا کنید." (4)


فرزندان و مسئولیت

مسئولیت دادن به ‏فرزندان از روش هاى مؤثر تربیتى است. مسئولیت، اگر متناسب با توان کودکان ‏باشد و در انجام دادن آن یارى شوند، اعتماد به نفسشان را تقویت مى‏کند و آنان ‏را براى پذیرش و به انجام رساندن مسئولیت هاى بزرگتر آماده مى‏سازد. علاوه براین، کودکان احساس مى‏کنند که والدین براى آنها احترام قایلند و آنها را ناتوان نمى‏انگارند. پیشواى هفتم شیعیان، در فرصت هاى مناسب، به فرزندانش‏ مسئولیت مى‏داد. سلیمان جعفرى مى‏گوید: "هنگامى که یکى از فرزندان امام کاظم(ع) در بستر مرگ بود، حضرت به فرزندش قاسم فرمود: بر بالین برادرت سوره صافات‏ بخوان. قاسم قرائت ‏سوره صافات را شروع کرد و چون به آیه «اهم اشد خلقا ام ‏من خلقناه ...؛ رسید، برادرش وفات یافت." (5)

آن حضرت همچنین، هم زمان با وصى اصلى قرار دادن حضرت رضا(ع) سه تن از فرزندانش (عباس، اسماعیل و احمد) را در مسئولیت وصایت ‏با امام هشتم(ع) همراه ساخت.


ناآرامى کودکان

برخى از کودکان بسیار شلوغ، پُرتحرک و ناآرامند؛ به هر کارى ‏دست مى‏زنند و چه بسا سبب آزار والدین مى‏شوند. برخى از والدین در برابر آنها موضع مى‏گیرند، لب به سرزنش مى‏گشایند و آنان را نابهنجار به شمار مى‏آورند؛ درحالى که تحرک و ناآرامى کودکان معمولاً طبیعى است وکسانى که در کودکى شلوغ و پرتحرک باشند، در جوانى آرام و بردبار خواهند شد. بنابراین بجاست والدین کمرهمت‏ ببندند و با صبر و حوصله، خود را براى گذر از این دوره حساس و چه بسا طاقت ‏فرسا مهیا سازند.

امام کاظم فرمود:" تستحب عرامه (6) الصبى فى صغره لیکون ‏حلیما فى کبره؛ ... ما ینبغى ان یکون الا هکذا؛ سزاوار است فرزند در کودکى‏ شلوغ و پرتحرک باشد تا در بزرگى صبور و بردبار شود؛ ... و جز این روا نیست. (7)


تفاوت آرى، تبعیض هرگز

تبعیض و تفاوت دو واژه نزدیک، ولى متفاوت‏ است. تبعیض بدین معناست که در میان افراد هم پایه و همسان بى‏ دلیل فرد یا افرادى را برتر به شمار آوریم؛ ولى تفاوت عبارت است از برترى شایستگان. در سیره تربیتى امام کاظم (ع) تبعیض ممنوع، و تفاوت مجاز شمرده شده است. تبعیض ‏میان فرزندان بذر کینه و اختلاف و بدبینى به والدین را در دل کودکان ‏مى‏پراکند. امام کاظم (ع) از پدرانش چنین نقل مى‏کند: مردى یکى از دو فرزندش‏ را بوسید و دیگرى را رها کرد. رسول خدا (ص) [با ناراحتى] فرمود: چرا بین آن‏ها به ‏مساوات رفتار نمى‏کنى؟ (8)

تفاوت اگر بجا و منطقى باشد، موجب پیشرفت فرزندان ‏مى‏شود؛ زیرا حس رقابت ‏سالم را در آنها تقویت مى‏کند. امام کاظم(ع) در مواردى‏ میان فرزندانش تفاوت قائل مى‏شد. رفاعه از حضرت موسى بن ‏جعفر(ع) پرسید: اى‏ فرزند رسول خدا، مردى چند پسر دارد؛ آیا برتر شمردن یکى بر دیگران، درست‏ است؟

امام (ع) پاسخ داد: "نعم، لا باءس؛ قد کان ابى(ع) یفضلنى على عبدالله"؛ بله، مانعى ندارد؛ زیرا پدرم [حضرت صادق(ع)] مرا بر عبدالله، برادر بزرگترم‏ ترجیح مى‏داد. (9)

حضرت رضا(ع) نیز فرمود: پدر بزرگوارم اسماعیل را، با آن که‏ از عباس کوچکتر بود، در سرپرستی  صدقه اموال بر عباس مقدم داشت. (10)

شیخ مفید مى‏نویسد: " احمد بن ‏موسى شخصى بخشنده، بزرگوار و با ورع بود، امام کاظم (ع) او را دوست مى‏داشت، بر دیگران مقدم مى‏شمرد و مزرعه خود را به او بخشید." (11)

تفاوت نهادن میان فرزندان امرى بسیار ظریف و حساس است و نیاز به کمال دقت و ظرافت دارد؛ زیرا ممکن است فرزندان آن را تبعیض پندارند. پس والدین باید به موارد زیر دقت داشته باشند:

1- هنگامتفاوت نهادن میان فرزندان، به گونه‏اى رفتار کنند که کسى آن راتبعیض به شمار نیاورد.

2- دقت کنند که سبب برترى فرزندى که برتر مى‏شمارند، کاملاً آشکار باشد.

3- در صورت امکان، امتیاز فرزند برتر را، با عباراتى ‏سازنده، بیان کنند.

امام هفتم (ع) در مواردى حضرت رضا(ع) را بر دیگران ترجیح‏ مى‏داد، او را الگوى دیگر فرزندان معرفى مى‏کرد و وجه برترى‏اش را آشکار مى‏ساخت.

اسحاق بن ‏موسى(ع) مى‏گوید: امام کاظم(ع) به فرزندانش مى‏فرمود: "برادرتان على(ع) دانشمند آل محمد (ص) است، درباره دینتان از او بپرسید وآنچه بیان مى‏کند، به خاطر بسپارید. همانا که ابوجعفر(ع) به من فرمود: دانشمند آل محمد در شمار فرزندان تو خواهد بود. کاش وى را درک مى‏کردم. بى‏تردید او همنام امیرمومنان [على] است." (12)


موقعیت اجتماعى فرزندان

فرزندان ‏تا وقتى به بلوغ شرعى، عقلى و اجتماعى دست نیافته‏اند، به مراقبت والدین و هدایت آنها نیاز دارند. فراهم ساختن زمینه مساعد براى دستیابى فرزندان به جایگاه اجتماعى مناسب، بخشى از وظایف والدین در برابر فرزندان است. آنها باید براى رسیدن به این ‏هدف، فرزندشان را در انتخاب شغل مناسب یارى دهند. چه بسیار فرزندانى که بر اثر بى ‏توجهى والدین به مشاغل پَست و منفى تن داده‏اند و به خاطر محروم بودن از راهنمایی هاى سودمند والدین، از موقعیت هاى ارزشمند و شایسته اجتماعى محروم‏ شده اند، سرانجامشان به رذالت و پستى گراییده است و مایه ننگ و خوارى والدین‏ گردیده اند. امام کاظم(ع) فرمود:

" شخصى [با فرزندش] خدمت رسول خدا (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا، حق این فرزند برمن چیست؟

حضرت فرمود: نام نیکو برایش انتخاب کن، او را ادب بیاموز و در موقعیتى نیک ‏قرار ده." [جایگاه اجتماعى مناسب برایش فراهم ساز] (13)

در حدیث دیگرى ‏مى‏فرماید: شخصى همراه فرزندش خدمت پیامبر(ص) رسید و گفت: یا رسول الله، من ‏به فرزندم نوشتن آموختم، او را به چه کارى بگمارم؟

حضرت فرمود: او را به کارى که خشنودى خداوند در آن است‏ بگمار و از پنج ‏شغل‏ بازدار: سیائى، صائغى، قصابى، حناطى و نحاسى.

مرد پرسید: "سیاء" کیست؟

فرمود: کسى که کفن مى‏فروشد و براى امتم آرزوى مرگ مى‏کند. همانا نوزاد امت ‏من، نزد من از آنچه خورشید بر آن مى‏تابد، محبوب‏ تر است. "صائغ" کسى است که در پى زیان (14) امت من است؛ "قصاب" ذبح مى‏کند تا آن جا  که رحمت از قلبش مى‏رود؛ "حناط" کسى است که غذا را احتکار مى‏کند، همانا اگر خداوند محتکر را در حال دزدى ‏مشاهده کند، بهتر است از این که او را چهل روز در حال احتکار ببیند؛ اما " نحاس"- برده ‏فروش-  جبرئیل نزدم آمد و فرمود:  اى محمد، بدترین امت کسانى‏اند که مردم را مى‏فروشند.


والدین و موعظه فرزندان

هرچند روش غیرمستقیم و زبان عمل از زبان گفتار نافذتر است و معصومان علیهم السلام  بیش از آنچه مى‏گفتند، با کردار خود، مردم ‏را ارشاد مى‏کردند؛ ولى پند مستقیم نیز در سیره آنها بسیار مشاهده مى‏شود.

امام کاظم (ع) بعضى از فرزندانش را چنین اندرز مى‏دهد:" فرزندم! بپرهیز از این که خداوند تو را در گناهى که از آن نهى‏ات کرده، ببیند؛ بپرهیز از این که ‏پروردگار تو را از اطاعتى که بدان فرمانت داده، دور مشاهده کند. بر تو باد به تلاش و کوشش.هرگز خود را از کوتاهى در عبادت خداوند تهى مشمار؛ زیرا خداوند چنان که شایسته است عبادت نمى‏شود؛ و از مزاح بپرهیز که نور ایمانت را مى‏برد و تو را سبک مى‏سازد؛ و از اندوه  و کسالت دور باش، که از بهره دنیا وآخرتت جلوگیرى مى‏کنند.» (15)


مسافرت خانوادگى

مسافرت هاى خانوادگى مى‏تواند اثر تربیتى بسیار داشته باشد؛ زیرا:

 1. باعث نشاط و شادابى اعضاى خانواده مى‏شود.

2. سبب استمرار نظارت پدر، که در حیات تربیتى فرزندان ضرورى است، مى‏گردد؛ این امر، به ویژه امروزه که پدران به سبب مشاغل زیاد در خانه کمتر حضور دارند، بسیار مهم است.

3. زمینه بروز استعدادها و شناخت نقاط ضعف و قوت کودکان را فراهم مى‏آورد.

4. میدان مناسبى براى تجلى اخلاق اجتماعى و تمرین صفات پسندیده‏اى چون همکارى، تعاون، نوع دوستى، ایثار و گذشت‏ به شمار مى‏آید.

5. چنانچه سفر، زیارتى باشد سبب تحکیم اعتقادات و توجه به معنویات مى‏شود.

على بن ‏جعفر، برادر امام کاظم (ع) مى‏گوید: چهار مرتبه در کنار حضرت کاظم(ع) بودم و حضرت همراه خانواده‏اش به سمت‏ حج مشرف بودند. این سفرها گاه‏26 روز، زمانى 24 روز و گاه 21 روز به درازا مى‏کشید. (16)


تربیت از تولد تا مرگ

امام (ع) هنگام تولد فرزندش امام رضا علیه السلام کلمات زیباى اذان و اقامه را در گوشش‏ زمزمه فرمود و روان نورسیده خود را با آواى توحید صفا بخشید. نجمه مادر حضرت‏ رضا(ع) مى‏گوید: هنگامى که وضع حمل کردم پسرم - على بن‏ موسى- دست هایش را بر زمین قرار داده، سر را سمت آسمان بلند کرد و لبهایش را حرکت داد، گویا سخن ‏مى‏گفت. پدرش موسى بن ‏جعفر(ع) بر من وارد شد و فرمود: اى نجمه، کرامت ‏پروردگارت گوارایت ‏باد. آنگاه نوزاد را، که در لباس سفید پیچیده بودم، به ‏حضرت دادم. امام (ع) در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند؛ سپس آب فرات خواست و کامش را با آب فرات آشنا نمود؛ سپس او را به من داد و فرمود: بگیرش که او در روى زمین بقیة الله است. (17)

 حضرت حتى در لحظات پایانى عمرش نیز به تربیت فرزندانش ‏مى‏اندیشید. آن بزرگوار در وصیت ‏نامه‏اش نکات تربیتى مهمى به یادگار نهاده، مى‏فرماید: ... درباره صدقات و اموال و فرزندان وصیت مى‏کنم ابراهیم و عباس و اسماعیل و ام احمد و على را، به ویژه در امر زنان؛ و پسرم على(ع) در امر آنها مختار است نه پسران دیگرم. همچنین در صدقه و ثلث پدرم و درباره اهل بیتم او اختیار دارد ... من داراى اموالى هستم که برای صدقه قرار داده‏ام؛ فرزندم على بدان ‏آگاه و راست‏ گفتار است و باید بدین وصیت عمل کند. و اگر از برخى از فرزندانم ‏به عنوان وصى نام بردم، براى احترامشان بوده تا در اجراى وصیت‏ شرکت کنند. فرزندان و همسرانم هر یک در همان خانه‏اى که هستند، اقامت و با مقدارى ثابت ‏از صدقات معین زندگى کنند ... هیچ یک از فرزندانم حق شوهردادن دخترانم را ندارند، مگر به فرمان رضا(ع). اگر رضا ناخشنود بود و کسى بدین کار اقدام کرد، با خداوند و رسول و ولى‏اش‏ مخالفت کرده و در مقام جنگ با حق برآمده است. اگر فرزندم رضا صلاح دانست، آنها را شوهر مى‏دهد و اگر نخواست نگه مى‏دارد. (18)

این مطلب اشاره ای اجمالی، به نقطه نظرات امام موسی بن جعفرعلیهماالسلام در باب تربیت فرزندان داشت. امید است پویندگان راه حق از این فرمایشات گهربار توشه ای برگیرند و در زمان مقتضی از آن استفاده نمایند.


پى‏نوشت‏ها:

1- الکافى، ج‏6، ص 50.

2- مستدرک الوسائل، ج‏3، ص 558.

3- همان.

4- حیاة الامام موسى بن ‏جعفر(ع)، ج 2، ص 430.

5- صبى عارم: بین العرام بالضم اى شرس (مجمع البحرین، ج‏6، ص‏113) و الشرس‏ هو السیى‏ء الخلق، بین الشرس (همان، ج 4، ص 78)؛ عرم عرامه: اشتد و خرج عن‏الحد (المنجد) در برخى کتب عرامه را تحمل سختى و مشقت کودک معنا کرده‏اند که ‏به نظر مى‏رسد صحیح نباشد.

6- الکافى، ج‏6، ص 51.

7- مسند امام کاظم (ع)، ج 1، ص 481.

8- همان، ج‏3، ص‏7.

9- عیون اخبارالرضا(ع)، ص‏27.

10- الارشاد، ج 2، ص 244.

11- کشف الغمه، ج‏3، ص‏107.

12- الکافى، ج‏ 6، ص 48.

13- در نسخه تهذیب و استبصار« دین‏» امتى ذکر شده. (تهذیب، ج‏6، ص 362 / استبصار، ج‏3، ص‏96.)

14- مسند امام کاظم (ع)، ج 2، ص 391.

15- تحف العقول، ص‏306.

16- بحارالانوار، ج 48، ص 100.

17- عیون اخبارالرضا، ص‏1716.

18- بحارالانوار، ج 48، صص‏276- 280.

 

میلاد مولی الموحدین امیرالمومنین علی بن ابی طالب مبارک باد

 

 قاصد آمد دوش از وی، نامه دلبر گرفتم

بهر ایثار رهش،از جان خود دل بر گرفتم

نامه را بوسیدم و بوئیدم وبر سر نهادم

بارها خواندم زسرتا پا و باز از سر گرفتم

تا سحر چون شمع بودم گاه گریان گاه خندان

آخرالامر آستین حائل به چشم تر گرفتم

قوت جبرییل را کردم سئوال از وی همی گفت

هفت شهر عشق را من بر سر شهپر گرفتم

گفتمش یاللعجب،این قوت و قدرت که دادت

گفت از پیرم علی،برهم زن خیبر گرفتم

 این کیه این کیه این کیه این بای بسم الله الرحمن الرحیمه

این کیه این کیه معنیه یا و سین و اصل و حا و میمه

این کیه این کیه نامش به جای نام سبحان العظیمه

این کیه در خلوت و جلوت محمد را امینه

این کیه این کیه راهش به راه حق صراط المستقیمه

این کیه مسند نشین همواره در عرش برینه 

این علی عالی اعلی امیرالمومنینه    

این علی عالی اعلی امیرالمومنینه 

این کیه این کیه مرشد به میکائیل و جبرئیل امینه

این کیه رهبر به عزرائیل واسرافیل و ویله

این کیه این کیه او مستعان و آدم اورا مستعینه

این کیه هم شیث وهم ایوب و ادریس کبیره

این کیه این کیه بر یوسف و بر هود وبریونس معینه

این کیه موسی و عیسی،خضر والیاس آفرینه

این علی عالی اعلی امیرالمومنینه  

این علی عالی اعلی امیرالمومنینه

این کیه این کیه مونس به صالح،یار داوود خلیله

این کیه با احمد مرسل به اوادنی رحیله

این کیه کروبیان را در شفاعت بس دخیله

این کیه بر اولیا و انبیا دائم کفیله

این کیه کاو اسقیا را ساقی اندر سرسبیله

این کیه این کیه رویش جمیل وجه رب العالمینه 

این علی عالی اعلی امیر المومنینه این علی عالی اعلی امیر المومنینه 

این کیه این کیه اندر دو عالم بی پناهان را پناهه

این کیه کاو نا امیدان را امید و تکیه گاهه

این کیه بیچارگان را چاره ساز و عجز و آهه

این کیه خیل یتیمان را انیس و سوز و آهه

این کیه این کیه بر جمله درویشان هماره خضر راهه

این کیه با جمع مسکینان جلیس و همنشینه 

این علی عالی اعلی امیرالمومنینه  

 این علی عالی اعلی امیرالمومنینه