حسین سوزنچی
مقدّمه
بحث انتظار
و ظهور مهدی موعود ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ از ابعاد گوناگونی مورد چالش
قرار گرفته است؛ از جمله:
1. مهمترین فلسفهای که برای تحقّق قیام مهدی برشمردهاند، تحقّق عدالت فراگیر و گسترده است. با توجّه به اینکه یکی از علل ضرورت معاد نیز همین ضرورت تحقّق کامل است و با توجّه به اینکه دنیا فقط دارگذر، و اصل و مقصد نهایی، آخرت است، دیگر تحقّق عدالت فراگیر در دنیا چه ضرورتی دارد و چرا باید در این دنیا انتظارِ عدالت داشته باشیم؟
2. در آیات و احادیث برای برخی اعمال جایگاه خاصی قائل شدهاند: نماز ستون دین دانسته شده، و امربه معروف و نهی از منکر، مایه قوامِ بقیه احکام، و... . در این میان انتظار فرج، افضل اعمال شمرده شده است. چرا انتظار، چنین جایگاهی دارد؟ به ویژه اگر توجّه کنیم که در بقیه موارد، فعل ایجابی و اقدام صورت میگیرد؛ اما ظاهراً انتظار، فعل سلبی و اقدام نکردن و منتظر ماندن است. چگونه کاری نکردن مهمترین و برترین کار دانسته شده است؟
3. یکی از مباحثی که امروزه
جدّی مطرح میشود، بحث جهانیشدن است و میدانیم حکومت مهدی(عج) نیز حکومت جهانی
است. قیام او فلسفهای جهانی دارد و الگوی اسلامی جهانیشدن را میتوان همان حکومت
مهدی(عج) دانست. اگر از این زاویه نگریسته شود، آیا جهانیشدن رنگ و بوی دیگری
نخواهد گرفت و در آن صورت، وظیفه ما در قبال آنچه امروزه به صورت جهانیشدن مطرح
شده، چیست؟
گذشته از اینگونه پرسشها که در خصوص اصل مهدویت و انتظار مطرح
است، خود مفهوم انتظار، در درون خود نیز با چالشهایی جدّی مواجه است که شاید
مهمترین آنها این باشد که با توجه به اینکه در احادیث آمده ظهور، زمانی رخ
میدهد که جهان پر از ظلم شده باشد، آیا هرگونه تلاش اصلاحی عملاً ظهور را به تاخیر
نمیاندازد؟ اگر باید منتظر ظهور بود، پس باید از اقدامات اصلاحی دست برداشت و این
به معنای نفی وظایف اجتماعی است که در دین بر دوش انسان گذاشته شده است (نظیر امر
به معروف و نهی از منکر)، و اگر قرار است به آن وظایف عمل کنیم، دیگر چگونه میتوان
منتظر بود؟ به بیان دیگر اگر قرار است سیر بشر با این اصلاحات ما، سیر تکاملی باشد،
این سیر به همین ترتیب به آخر میرسد و دیگر چه نیازی به ظهور مهدی؟
اینها و
سؤالاتی از این دست، نگاهی دوباره و عمیق به مسأله مهدویت در اسلام را میطلبد که
میتوان کلّ مسأله را در این جمله خلاصه کرد: از ما خواسته شده: انتظار ظهور و قیام
مهدی(عج) را داشته باشیم، و مسأله ما این است که چرا و چگونه؟
در این مقاله
قصد داریم با استفاده از اندیشههای شهید مرتضی مطهری پاسخ این سؤال را به دست
آوریم.
سؤال از چرایی، دوگونه پاسخ میتواند داشته باشد: یک بار، سؤال چرایی،
سؤال از علل شیء است و اینجا باید به تبیین فلسفه مهدویت پرداخت؛ یعنی سؤال از
اینکه چرا باید منتظر بود، به این برمیگردد که چرا قیام مهدی ضرورت دارد که
انتظار آن ضرورت داشته باشد؟ پاسخ دیگر، پاسخ از طریق نتایج (معلولات شیء) است؛
یعنی باید منتظر بود؛ زیرا منتظر بودن، این آثار را برای ما به همراه دارد؛ امّا
بحث از چگونگی، بین این دو نحوه چرایی قرار میگیرد. این بحث از طرفی متفرّع بر
فلسفه مهدویت است؛ زیرا برای معلوم شدن چگونگی انتظار ابتدا باید متعلَّق آن معلوم
شود. روشن است که انتظار حمله دشمن را داشتن، چگونگیای غیر از انتظار ورود میهمان
داشتن را اقتضا میکند. اینجا پس از شناخت ضرورت و فلسفه قیام موعود جهانی است که
میتوان به این پرداخت که این قیام چگونه تحوّلی در تاریخ و جامعه بشری است و چگونه
انتظاری را از ما میطلبد. از طرف دیگر، زمانی میتوان سخن از آثار و نتایج این
انتظار به میان آورد که چگونگی این انتظار معلوم شده باشد تا بگوییم چنین انتظاری
چنان ثمرهای خواهد داشت.
بدین ترتیب بحث را در سه بخش ادامه میدهیم: در بخش
اوّل (فلسفه مهدویت و ضرورت انتظار) و سوم (ثمرات انتظار)، درباره چرایی انتظار سخن
خواهیم گفت و در بخش دوم (نحوه انتظار و وظیفه ما) در خصوص چگونگی آن.
بخش اوّل: فلسفه مهدویت و ضرورت انتظار در فلسفه اسلامی، قاعدهای به نام قاعده تلازم حد و برهان وجود دارد. به اقتضای این قاعده، هرگونه برهانی که بر مسالهای اقامه شود، به شناخت (حد) بهتر آن خواهد انجامید و بالعکس. (ابراهیمی دینانی، 1372: ج 3، ص 240 ـ 249). این بحث ما نیز بر همین روش مبتنی است؛ یعنی اگر بخواهیم شناخت مناسبی از مهدویت به دست آوریم، یک راه این است عللی که ضرورت مهدویت را ایجاب کرده، بررسی کنیم. به نظر میرسد مهمترین دلیل ضرورت موعود جهانی، همان فلسفه بعثت انبیا است که فلسفه خلقت نیز هست (مطهری، 1372 الف، ص 69 ـ 73). فلسفه خلقت، عبادت و عبودیت است که حقیقت عبودیت، تقرب به خدا است و فلسفه بعثت نیز طبق آیات متعدّدی از قرآن کریم، توحید و عدالت اجتماعی معرّفی شده که مطابق شرح دقیق شهید مطهری، عدالت نیز برای توحید است (همان: ص 74 ـ 85)، و مهمترین ضرورت قیام موعود جهانی نیز پرکردن زمین از عدل و قسط است؛ امّا چنانکه گفته شد، اگر قرار است عدالت کامل در آخرت محقّق شود، دیگر چه اصراری هست که در دنیا هم محقق شود؟ پاسخ به این سؤال، به نوع نگاه ما به انسان، عدالت و آخرت برمیگردد که در چند بند توضیح میدهیم:
1. جایگاه انسان در
نظام آفرینش:
از منظر قرآن کریم، انسان به زمین نیامده که در زمین بماند؛
بلکه آمده تا مسیر حرکت به سوی خدا را طی کند و به مقام شایسته خویش که همان مقام
خلیفه اللّهی است برسد؛ یعنی مظهر صفات خدا گردد. انسان، آنگونه که ملائکه
پنداشتند، فقط موجودی نیست که در زمین فساد و خونریزی کند؛ بلکه سکّه وجودش، روی
دیگری دارد که همان فلسفه آفرینش او است و در واقع آنچه در انسان اصالت دارد، همان
ارزشهای متعالی وجود او است (همان، ص 52 ـ 54).
2. اصل فطرت:
با توجّه به مطلب پیشین، انسان موجود خنثا نیست که صرفاً تحت تاثیر عوامل
خارجی واقع شود؛ بلکه در ذات خود، شخصیت واقعی و جهتگیری حقیقی به سمت کمال دارد که
این جهتگیری، همان فلسفه اصلی وجود او است و امری است که میتوان روی آن
سرمایهگذاری کرد (مطهری، 1375). این سرمایه اوّلیه به قدری اهمیت دارد که وجود
هرگونه باطلی کاملاً تبعی و طفیلی این سرمایه حق است و در عالم، باطل محض وجود
ندارد؛ بلکه همه باطلها در اثر افراط و تفریط در حق پدید میآیند و هویت مستقلی
ندارند (مطهری، 1372 ب، ص 35 ـ 37). به بیان دیگر، انسان یک ظرف خالی محض نیست که
از بیرون و تحت تاثیر عوامل خارجی پر شود؛ بلکه بذر یک سلسله بینشها وگرایشها در
نهاد او نهفته است و بدین سبب انسان باید پرورش داده شود، نه اینکه مانند یک مادّه
صنعتی، ساخته شود (مطهری، 1371: ص 35).
3. رابطه فرد و
جامعه:
در اسلام، هم فرد اصالت دارد و هم جامعه. دیدگاه اسلام نه اصالت
فردی محض است که جامعه را فقط اعتباری و قراردادی بداند، نه اصالت جمعی صرف است که
هیچگونه اصالت و هویتی برای فرد قائل نباشد؛ بلکه باید گفت:
افراد انسان که هر
کدام با سرمایهای فطری و سرمایهای اکتسابی از طبیعت، وارد زندگی اجتماعی میشوند،
روحاً در یکدیگر ادغام میشوند و هویت روحی جدید که از آن به روح جمعی تعبیر
میشود، مییابند. این ترکیب یک نوع ترکیب طبیعی مخصوص به خود است که برای آن شبیه
و نظیری نمیتوان یافت. این ترکیب از آن جهت که اجزا در یکدیگر تاثیر و تأثّر عینی
دارند و موجب تغییر عینی یکدیگر میگردند و اجزا هویت جدیدی مییابند، ترکیب طبیعی
و عینی است؛ امّا از آن جهت که کل و مرکّب به عنوان یک واحد واقعی وجود ندارد، با
سایر مرکّبات طبیعی فرق دارد؛ یعنی در سایر مرکّبات طبیعی، ترکیب، ترکیب حقیقی است؛
زیرا اجزا در یکدیگر تاثیر و تاثّر واقعی دارند و هویت افراد هویتی دیگر میگردد
و مرکّب هم یک واحد واقعی است؛ یعنی صرفا هویتی یگانه وجود دارد و کثرت اجزا تبدیل
به وحدت کل شده است؛ امّا در ترکیب جامعه و فرد، ترکیب، ترکیب واقعی است؛ زیرا
تاثیر و تأثّر و فعل و انفعال واقعی رخ میدهد و اجزای مرکّب که همان افراد
اجتماعند، هویت و صورت جدید مییابند؛ امّا به هیچ وجه، کثرت تبدیل به وحدت نمیشود
و انسان اکمل به عنوان یک واحد واقعی که کثرتها در او حل شده باشد، وجود ندارد.
انسان اکمل، همان مجموع افراد است و وجود اعتباری و انتزاعی دارد
(مطهری، 1374،
ص 27 ـ 26)؛
بنابراین، تحقّق سعادت فرد بماهو فرد، لزوماً به معنای تحقّق
سعادت جامعه بماهو جامعه نیست؛ چرا که هر دو اصالت دارند و زمانی میتوان واقعاً
سعادت انسانی را محقّق شده دانست که افزون بر سعادت فرد، سعادت جامعه نیز محقّق
شود.
4. رابطه دنیا و آخرت: آخرت باطن دنیا است بدین معنا که عالم آخرت عالمی کاملاً مستقل نیست که بعد از پایان زمانی دنیا،تازه آغاز شود؛ بلکه با نظر عمیق به آیات و روایات میتوان دریافت که آخرت در باطن دنیا قرار دارد؛ پس جزای آخرتی، نه جزای قراردادی است و نه حتی رابطه علّی و معلولی با اعمال دنیایی دارد؛ بلکه جزای آخرتی به ظهور رسیدن باطن همین اعمالی است که در دنیا انجام میدادهایم (مطهری، 1373 الف، ص 201، و نیز 1373 ب، ص 30 ـ 32)؛ پس میتوان گفت: سعادت آخرتی، تجلّی باطنی و واقعی سعادت دنیایی است؛ بدین لحاظ که در تعبیر قرآن کریم، انسانی که از یاد خدا غافل باشد، گرچه انواع امکانات رفاهی در اختیارش باشد، باز زندگیاش سخت و ناخوشایند است و در مقابل، اولیای خدا هر قدر هم که به لحاظ ظاهری در رنج و سختی باشند، در خوشی و آرامش کاملند. بدین ترتیب، برای تحقّق عدالت واقعی در قیامت باید هم به لحاظ فردی و هم به لحاظ اجتماعی، انسانِ کمال یافته در دنیا وجود داشته باشد.
5. انواع کمال
انسانی:
اعمال انسان در زندگیاش را میتوان از حیث چهار رابطه بررسی کرد:
رابطه او با خود، با خدا، با دیگر انسانها، و با طبیعت؛ امّا میتوانیم با نظری
دقیقتر بگوییم که بازگشت این چهار رابطه به دو رابطه است: رابطه با خدا و رابطه با
دیگران.
همانگونه که کمال انسانی از حیث رابطهاش با خدا مطرح است، از حیث
رابطه انسانها با همدیگر نیز بحث رسیدن به کمال انسان، قابل بررسی است. بدین ترتیب
میتوان گفت: به رغم اینکه پیامبر خاتم? کسی است که به لحاظ فردی تمام مراتب
کمال انسانی را پیموده است (الخاتَم مَن ختم المراتب بأسرها)، امّا هنوز لزوماً
انسان تمام مراتب کمال خویش را سپری نکرده؛ زیرا این مراتب کمال را به لحاظ اجتماعی
نیز باید بپیماید و البتّه این نقصی بر مقام پیامبر خاتم? نیست؛ بلکه نقصی بر
مجموعه انسانها است که هنوز آماده تحقق آن کمال جمعی نشدهاند. به بیان دیگر، با
توجّه به اینکه جدا از فرد، جامعه هم اصالت دارد، به کمال رسیدن جامعه هم موضوعیت
دارد و این به کمال رسیدن باید در عالم انسانی تحقّق یابد که شاید فلسفه رجعت نیز
همین باشد.
بدین ترتیب، همانگونه که به لحاظ فردی برای تحقق مقام خلیفهاللهی
که خدا برای انسان در نظر گرفته، باید انسانی وجود داشته باشد که آن مقام در او
تحقّق یابد، به لحاظ اجتماعی نیز برای تحقّق مقام خلیفهاللهی باید جامعه کاملی در
جهان پیدا شود. جالب اینجا است همانطور که انسان به لحاظ فردی جسمانیه الحدوث و
روحانیه البقا است (صدرالمتألهین شیرازی، 1410: ج8، ص347)، به لحاظ اجتماعی هم سیر
حرکتی او از نهادهای اقتصادی آغاز میشود و به نهادهای فرهنگی میانجامد:
انسان
در اثر همه جانبه بودن تکاملش، تدریجاً از وابستگیاش به محیط طبیعی و اجتماعی،
کاسته، و به نوعی وارستگی که مساوی است با وابستگی به عقیده و ایمان، افزوده است و
در آینده به آزادی کامل معنوی دست خواهد یافت (مطهری، 1371، ص37).
سیر تکاملی
بشریت به سوی آزادی از اسارت طبیعت مادّی و شرایط اقتصادی ومنافع فردی و گروهی و به
سوی هدفی بودن و مسلکی بودن و حکومت و اصالت بیشتر ایمان و ایدئولوژی بوده و هست.
اراده بشر ابتدایی بیشتر تحت تاثیر محیط طبیعی و محیط اجتماعی و طبیعت حیوانی خودش
شکل گرفته و متأثر شده است؛ ولی اراده بشر مترقّی در اثر تکامل فرهنگ و توسعه بینش
وگرایش به ایدئولوژیهای مترقّی، تدریجاً از اسارت محیط طبیعی و اجتماعی و غرایز
حیوانی آزادتر شده و آنها را تحت تاثیر قرار داده است (مطهری، 1371: ص 48 و 49).
6. واقعی بودن
آرمانهای اسلام:نکته مهمّی در آموزههای اسلام هست و آن اینکه تمام
آرمانهایی که در اسلام مطرح شده، واقعی و عینی و دست یافتنی است. مکاتب جدیدی که
چند قرن اخیر در جهان غرب پیدا شده و آرمانهایی را مطرح کردهاند، به طور عمده
معترف بودهاند که آرمان آنها از نوع ایدهآل است و توصیه آنها برای رسیدن به آن
آرمان، صرفاً توصیه روشی است؛ یعنی بکوشید حتّیالامکان به آن سمت و سو بروید؛ هر
چند معلوم است که آن آرمان، سرانجام، دست نیافتنی است. در واقع مدینههای فاضله
آنها، اتوپیایی نبوده که واژه ایدهآل ترجمه دقیقی از آرمان آنها است؛ امّا
آرمانهای اسلامی، صرفاً ایدهآل و غیر عینی نیست. اسلام، انسان را تا حدّ
خلیفهاللهی میخواهد و قبل از هر چیز نمونه آن را (پیامبر اکرم? و امیر مؤمنان(ع))
به جامعه بشری عرضه میکند تا بدانند این آرمان، به وسیله انسانها دست یافتنی است.
به همین ترتیب، اگر از ما میخواهد جامعهای با عدالت کامل در دنیا برقرار کنیم،
تحقّق آن را هم امری واقعی میداند، نه صرفا همچون آرمانی دست نیافتنی.
7. تقابل حقّ و باطل و
غلبه نهایی حق:
هر چند در مجموع، حرکت تاریخ، تکاملی است، ولی سیر تکاملی
آن جبری و لایتخلّف نیست و چنین نیست که هر جامعهای در هر مرحله تاریخی لزوماً
نسبت به مرحله قبل از خود کاملتر بوده باشد. نظر به اینکه عامل اصلی این حرکت،
انسان است که موجودی مختار و آزاد و انتخابگر میباشد، تاریخ در حرکت خود نوسانات
دارد؛ ولی در مجموع خود، یک خط سیر تکاملی را طی کرده و میکند (مطهری، 1371، ص 47
و 48).
به بیان دیگر، از ویژگیهای انسان، تضاد درونی میان غرایز متمایل به
پایین است که هدفی جز امر فردی و محدود و موقّت ندارد و گرایشهای متمایل به بالا
که میخواهد از حدود فردیت خارج شود و همه بشر افراد را در برگیرد. نبرد درونی
انسان که قدما آن را نبرد میان عقل و نفس می خواندند، خواه ناخواه به نبرد میان
گروههای انسانها هم کشیده میشود؛ یعنی نبرد میان انسانهای کمال یافته و آزادی
معنوی به دست آورده با انسانهای منحط و حیوان صفت، که قرآن کریم آغاز این نبرد را
در داستان دو فرزند آدم، هابیل و قابیل منعکس کرده است (همان: ص 38 و 39).
در
طول تاریخ گذشته و آینده، نبردهای انسان تدریجاً بیشتر جنبه عقیدتی و مسلکی پیدا
کرده و میکند و انسان تدریجاً از لحاظ ارزشهای انسانی به مراحل کمال خود، یعنی به
مرحله انسان آرمانی و جامعه آرمانی نزدیکتر میشود تا آنجا که در نهایت امر،
حکومت و عدالت، یعنی حکومت ارزشهای انسانی که در تعبیرات اسلامی از آن به حکومت
مهدی تعبیر شده است، مستقر خواهد شد و از حکومت نیروهای باطل و حیوان مآبانه و
خودخواهانه و خودگرایانه اثری نخواهد ماند (همان، ص 44).
نکته جالب توجّه
اینکه بر اساس پارهای از احادیث، قیام مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ زمانی
رخ خواهد داد که سعید و شقی به نهایت کار خود رسیده باشند (همان، ص 66)؛ یعنی هر چه
این حرکت تاریخ به جلو میرود، هم شقی شقیتر و هم سعید سعیدتر میشود، و چنین
جامعهای است که میتواند زمینهساز قیام نهایی حق و باطل شود.
8 . ایمان به غیب و
امدادهای غیبی:
نکته بسیار مهمّی که در این جنگ حق و باطل نباید مورد غفلت
واقع شود، این است که نظام جهان، نظام اخلاقی است. در منظر دینی، جهان چنین نیست که
در برابر عمل خوب و بد واکنش یکسانی داشته باشد و این همان چیزی است که از آن تحت
عنوان امدادهای غیبی یاد میشود. قرآن کریم میفرماید: إِن تَنصُرُوا اللَّهَ
ینصُرْکُمْ (محمد (47): 7)، وَمَن یتَّقِ اللَّهَ یجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا (طلاق
(65): 2)، إِن یکُن مِّنکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یغْلِبُواْ مِئَتَینِ (انفال
(8): 65) و ... که همگی حکایت دارد معادلات حاکم بر جهان، بسیار بیشتر از معادلات
مادّی و عادی است که با چشم سر مشاهده میشود که یکی از این معادلات مهم، آمدن حضرت
مهدی برای نبرد نهایی حقّ و باطل است و به تعبیر دقیق شهید مطهری: از مجموع آیات و
روایات استنباط میشود که قیام مهدی موعود (عج) آخرین حلقه از مجموع حلقات مبارزات
حق و باطل است که از آغاز جهان برپا بوده است (مطهری، 1371: ص68)، و این همان
امداد غیبی است که شامل جبهه اهل حق میشود. باید توجّه کرد که در منطق قرآن کریم،
شمول امدادهای غیبی نه تنها منافاتی با تلاش و حرکت ما ندارد، بلکه اساساً، اگر ما
بکوشیم، این امدادها از راه میرسند. اگر خدا را یاری کنید، خدا یاریتان میکند.
در آیه وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى (انفال (8): 17)
نمیفرماید تو کناری نشسته بودی و تیری از غیب آمد و به دشمن خورد؛ بلکه میفرماید
آن تیری را که تو پرتاب میکنی ما به هدف میزنیم که اگر تو باشی و خودت، معلوم
نیست آن تیر به هدف بخورد.
9. بعد از قیام
مهدی(عج): واپسین نکتهای که در شناخت مهدویت ضرورت دارد، این است که حکومت
مهدی آغاز حرکت اصلی انسان است، نه پایان کار، و این حُسن مهم آرمانهای اسلامی
است. به تعبیر شهید مطهری، در هر مکتبی وقتی آرمانش محقّق شود، دیگر کار آن مکتب
تمام میشود و میمیرد؛ امّا انسانی که نبردهای با باطل را به اتمام رسانده، هنوز
اصل فاستبقوا الخیرات جلو چشمش خودنمایی میکند. او که نقصها را برطرف کرده، تازه
در ابتدای سیر صعودی خود است که باید بالا رود و این سیر، منتها و نهایت ندارد و
هرچه بالا رود، در دستگاه هستی برای او امکان بالاتر رفتن هست (مطهری، 1372 الف، ص
57 و 58)، و شاید فلسفه رشد فوقالعاده علمی و معنوی مردم در عصر ظهور همین نکته
باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
روی عن الحسینبنعلی ـ علیهماالسلام ـ قال: الِاسْتِدْرَاجُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ لِعَبْدِهِ أَنْ یُسْبِغَ عَلَیْهِ النِّعَمَ وَ یَسْلُبَهُ الشُّکْر.
این روایت از امام حسین ـ صلوات الله علیه ـ نقل شده است که حضرت فرمودند: استدراج از ناحیه خداوند نسبت به بندهاش، به این معنا است که خدا «نعمتی» را به سمت بنده میفرستد و سرازیر میکند و از آن طرف، «شُکر» را از او میگیرد.
معنای «استدراج»
من در گذشته روایات متعدّدی را در ارتباط با «رابطه میان حوادث و گرفتاری ها با معصیت و گناه» خواندهام که اینجا، جای مطرح کردن آنها نیست، ولی در این روایت بحثی راجع به استدراج داریم که یکی از دلایل گرفتاری های انسان را دربر دارد. امام حسین در این روایت، استدراج را معنا می کنند که گاهی خدا به بندهاش نعمت میدهد، ولی از آن طرف بنده، شکر نعمت را به جا نمیآورد؛ این به خاطر آن است که خداوند حالت شکرگزاری را از بنده سلب کرده است.
چرا «استدراج»؟!
اینجا پرسش پیش میآید که چرا خدا چنین میکند و حال شکر را از بندهاش میگیرد؟ او که نعمت را به بنده میدهد، توفیق شکر را هم به او بدهد! یعنی چه که او نعمت را بدهد ولی توفیق شکر را از او بگیرد؟ چرا خدا توفیق شکر را از بندهاش میگیرد تا او نتواند شکر نعمت را به جا آورد؟ اصلاً چطور میشود که خدا با بندهاش چنین میکند؟
ناشکریِ انواع نعمتها
حالا من خواهم گفت، چگونه میشود که استدراج پیش میآید. البته بنده اینجا نمیتوانم زیاد روایت بخوانم و به نقل یک روایت بسنده میکنم. در روایتی از امام صادق ـ صلواتاللهعلیه ـ آمده است که گاهی خدا به بندهاش نعمتی را میدهد، او هم آن نعمت را در راه معصیت خرج میکند و با آن گناه میکند.
منظور از نعمت هم در این روایت فقط پول نیست؛ چشم، گوش، دست، پا و تمام قوای انسانی، نعمتهایی است که خدا به انسان داده است. نعمت، فقط پول و اسکناس نیست! چشمهایتان را باز کنید و نعمتهایی را که خدا داده است، بشناسید! نعمت، متّصله و منفصله دارد که سرتاپای انسان و آن چیزهایی که متعلّق به او است را در بر میگیرد؛ این یعنی اینکه «ای انسان! همه وجودت و متعلقات وجودت، نعمت های خداوند است». اگر انسان نعمتی را در راه حرام مصرف کند و گناه کند، خدا به او مهلت میدهد تا استغفار کرده و از این گناهها توبه نماید!
استدارج راهی به سوی «کفر»
این چیزهایی که من میگویم، متن روایت امام صادق است. چون خیلی فرصت ندارم، همه روایت را نمیخوانم. آیه قرآن هم این مطالب را دارد و میفرماید: « إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً» خدا مهلت میدهد تا ببیند آیا تو استغفار میکنی یا نه! اگر استغفار کردی مسألهای پیش نمیآید، امّا اگر استغفار نکردی، خدا نعمتش را تجدید میکند؛ یعنی نعمت را دوباره به تو میدهد. اینجا دیگر تو توفیق شکرگزاری نداری و در حقیقت، خدا این توفقی را از تو سلب کرده است. این بیحساب نیست که خدا به بندهای از بندگانش نعمت میدهد و در عین حال، توفیق شکرگزاری را از او سلب میکند.
وقتی بنده گناه کرد و به جای عقاب، نعمتهایش زیاد شد، کمکم با خودش فکر میکند که چرا این همه گناه میکند ولی هیچ اتّفاقی نمیافتد؟! نکند خبری نیست؟! اصلاً شاید حلال و حرامی، نعوذبالله در کار نیست! از اینجاست که انسان به وادی کفر کشیده میشود.
چرا وضع کفّار خوب است؟!
خود شما هم دارید میبینید که کفّار وضع مادّیشان خوب است؛ این به خاطر همین مسأله استدراج است. اگر کسی بگوید: کفّار با توجه به اینکه اینهمه گناه و فجور میکنند، چرا باز هم وضعشان خوب است؟ جوابش این است که خداوند آنها را مبتلا به استدراج کرده و توفیق شکرگزاری را از آنها گرفته است. این به ضرر آنهاست.
ریشه گرفتاری های مسلمین
مسلمانها هم از این جهت مانند کفّار هستند که اگر نعمت به آنها برسد و آن را در راه غضب الهی مصرف کنند، خدا برای توبه به آنها مهلت میدهد، اگر توبه کردند که هیچ، وگرنه توفیق شکرگزاری از آنها سلب شده و دچار استدراج میشوند. گرفتاریهای ما هم از همینجا نشأت میگیرد که ما نعمتها را، نعوذبالله در راه گناه صرف میکنیم و بعد مبتلا به انواع گرفتاریها میشویم تا بیدار شویم و استغفار کنیم. این گرفتاریها نیز، پسگردنیهایی است که خدا برای باز شدن چشم بندهاش میزند که بنده بگوید: خدایا غلط کردم که نعمتت را در بیراهه خرج کردم!
حال اگر نعمت را در مسیر غضب الهی خرج کردیم و وقتی هم که خدا برای بیدار شدنمان ما را به گرفتاریها مبتلا کرد، باز هم چشمهایمان باز نشد و توبه و استغفار نکردیم، اینجا است که دچار استدراج شده و نعوذبالله به وادی کفر کشیده میشویم! من صریح میگویم تا جای هیچ بحثی باقی نماند.
جایگاه و ویژگی ماه شعبان
«استغفار کردن» کمک به «رحمت للعالمین» است!
امّا این مباحث را گفتم که یک تذکّر بدهم. ماه، ماه شعبان است. ماه، ماه استغفار است. ماه، ماه پیغمبر اکرم است. ما در روایات داریم که حضرت فرمود: «أَلَا إِنَّ شَعْبَانَ شَهْرِی فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَعَانَنِی عَلَى شَهْرِی»؛ ماه، ماه من است؛ خداوند کسی را که در این ماه به من کمک کند، رحمت کند! این یعنی چه؟
پیغمبر چون رحمت للعالمین است، کارش این است که برای همه ما رحمت باشد و همه ما را مورد رحمت قرار دهد؛ ماه هم، ماه پیغمبر است، حال او میخواهد بندگان را شستشو داده و وارد دریای رحمت کند، پس از ما میخواهد که ما با استغفار و توبه، به او کمک کنیم تا او ما را شستشو دهد.
ماهِ شستشوی نبوی
پس این ماه، ماه شستشو است؛ ماه شستشوی نبوی است. ماهی است که پیغمبر امّتش را از گناهان شستشو میدهد و پیش خدا شفاعتشان را میکند. بیایید هرچه که، نعوذ بالله، کفران نعمت کردیم و بعد از آن هم استغفار نکردیم، الآن چشمانمان را باز کنیم و استغفار کنیم.
تناسب «آداب ماه شعبان» با «خصوصیّات صاحب ماه»
لذا شما ببینید، در اعمالی که به عنوان آداب این ماه وارد شده است، اوّل روزه آمده است، دوم یک استغفار ذکر شده و سوم هم باز استغفار وارد شده است. به مفاتیحالجنان مراجعه کنید! برای این ماه دو استغفار ذکر شده است؛ یکی اینکه انسان هر روز هفتاد بار بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ» از خدا استغفار میکنم و از او طلب توبه دارم؛ و دیگری اینکه هر روز هفتاد بار بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ الْحَیُّ الْقَیُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ» از خدایی که جز او خدایی نیست، مهربان و بخشنده است، زنده و پاینده است، طلب مغفرت میکنم و توبه مینمایم. اینها به خاطر آن است که این ماه، ماه تطهیر نبوی برای امّت خویش است و پیغمبر میخواهد امّتش را تطهیر کند. این کار با استغفار امّت، بر پیغمبر آسان میشود.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی
سالگرد میلاد حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ، روز جانباز نام گذاری شده است. عباس علیه السلام بزرگ جانباز تاریخ انسانیت است که صحنه کربلا را تجلیگاه ایثار و جانبازی نمود. فداکاری های برادر رشید امام حسین علیه السلام در تاریخ بشر مانندی ندارد. دست حیدرآسای عباس علیه السلام شعر زیبای عشق و ایثار در راه ولایت را با خون سرخ بر زمین تفتیده، کربلا نگاشت، و راه و رسم عاشقی و شیوه جانبازی را به جهانیان آموخت.
هر ورق از دفتر زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام جلوه ای از امامت و ولایت است. علی علیه السلام در عرصه ایمان امام مؤمنان، در جبهه های نبرد امام مجاهدان، در عبادت امام عابدان، در زهد و تقوا امام متّقیان، در عشق به محبوب سیّدالعشاق، و در همه ابعاد دینی و اجتماعی پیشوای اهل ایمان است.
او امام جانبازان نیز هست. هرگز از مرگ نهراسید و همواره مشتاق شهادت بود و بلاهای کوچک و بزرگ را به جان می خرید. «لَیلَة المَبیت» یکی از صحنه های درخشان جانبازی اوست. امیرالمؤمنین علیه السلام بارها جان رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را از خطر تهدید بت پرستان نجات داد و اسلام را حیات دوباره بخشید. این گوشه ای از جانبازی های علی علیه السلام در راه اسلام و یاری پیامبر بود.
در لیلة المبیت پس از این که امیرالمؤمنین علیه السلام در بستر پیامبر خوابید و بزرگ ترین خطر را به جان خرید تا پیامبراسلام صلی الله علیه و آله وسلم ، با سلامت کامل بتواند به مدینه هجرت کند و حکومت مقتدر اسلامی را در آن جا ایجاد نماید، درباره این فداکاری و جانبازی علی علیه السلام این آیه شریفه نازل شد: «و از گروه مردم کسی هست که از جان خویش در راه تحصیل رضایت خداوند می گذرد و خداوند بر بندگان خود مهربان است».
حضرت امام خمینی رحمه الله بارها با کلام الهی خود جانبازان و ایثارگران را مورد تفقّد قرار داده، آنها را مایه سرافرازی ملت ایران خوانده اند. ایشان، با آن مقام والای الهی خود را در برابر جانبازان کوچک شمرده، می فرماید: «وقتی امثال شما قدرتمندان روحی را می بینم با این روحیه بزرگ و با این عظمت روح، خجالت می کشم که خودم را یک انسان متعهد بدانم. زبان و پیام ما عاجز از ترسیم مقام بلندپایه عزیزانی است که برای اعتلای کلمه حق و دفاع از اسلام و کشور اسلامی جانبازی نموده اند». و در جای دیگر می فرماید: «به اسلام بزرگ برای داشتن این جانبازان در راهِ حق، که برای اسلام و میهن اسلامی خود از همه چیز خویش می گذرند تبریک تقدیم می کنم».
یکی از جانبازان بزرگ انقلاب اسلامی رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت اللّه خامنه ای، می باشند. ایشان در تاریخ ششم تیرماه 1360، هنگامی که در مسجد ابوذر تهران سخنرانی می کردند، بر اثر بمبی که منافقین کوردل کار گذاشته بودند به شدّت مجروح گردید و پس از معالجه در بیمارستان هم چنان از ناحیه دست راست دچار مشکل هستند. امام خمینی رحمه الله در پیامی به مناسبت سوءقصد به جان ایشان مرقوم فرمودند: «من، به شما خامنه ای عزیز تبریک می گویم که در جبهه های نبرد، با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی، به این ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالی، سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم».
مقام معظم رهبری در ضمن سخنانی می فرمایند:
«جانبازان، سوابق درخشان خود در میدان جنگ و نیز مُهر و نشانی را که از جنگ تحمیلی بر جسم خود به یادگار دارند، هرگز نباید از تاریخ پرشکوه دفاع مقدّس ملّت ایران منقطع کنند؛ بلکه آن را به مانند ثروتی عظیم برای خود نگهدارند. جانبازان، یادگار آزمایش های بزرگ ملی محسوب می شوند و ملّت ایران باید برای همیشه به آنان به عنوان الگوهای مقاومت ارج نهند و آنان را گرامی بدارند».
جانبازان از وادی شهادت بازگشته اند، اما نه به اختیار خود که با تقدیر خدا و مشیّت الهی در دنیا مسکن گزیده اند. جانبازان تلخی ماندن را با شیرینی ادای تکلیف جبران کرده اند. آنان مانده اند تا به ما در راه ماندگان، راه رستگاری بیاموزند. حضور جانبازان در جامعه ما به اندازه انقلاب قیمت دارد. وجود آنان در جامعه همچون وجود عمّار یاسر در سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام است. عمار، جانباز جنگ های رسول خدا بود و رنج ماندن را بر خود هموار می کرد تا شبهه و نفاق را در میان امت و از اردوی علی علیه السلام بزداید. عمارهای انقلاب یعنی جانبازان نیز مانده اند تا پرچم امام را برافراشته نگاه دارند. آنان مانده اند تا بگویند کدام راه، راه اصیل انقلاب است.
یکی از دلایل بارزی که برای مقابله خصمانه جهان استکبار با اصول اسلام می توان برشمرد، پی بردن آنها به نقش و جایگاه ویژه این اصول در ایجاد روح ایثار و جانبازی است؛ چرا که اگر روح حاکم بر جامعه روح ایثار و جانبازی باشد هیچ روزنه نفوذی برای سلطه و منفعت جویی آنان باقی نخواهد ماند. جهان استکبار که این حقیقت را به روشنی دریافته است، تنها راه رسیدن به اهداف خود را در از بین بردن این روح و فرهنگ می بیند و اگر در سَمت و سوی حملات مختلف دشمن دقّت شود به خوبی پیداست که آنها حملات خود را متوجّه این هدف نموده اند.
جوانان و نوجوانان جامعه ما برای رشد و تعالی خویش، و برای دفاع از انقلاب اسلامی و ارزش های آن و برای استقامت در راه رسیدن به اهداف اسلامی خویش نیازمند الگوی مناسب هستند. رهبر معظم انقلاب حضرت آیت اللّه العظمی خامنه ای(مدّظلّه العالی) در این باره می فرمایند:
«جانبازان قدرت های بسیاری را که خداوند متعال در روح و جسم انسان به ودیعه نهاده است به کار گرفتند و در میدان علم، مدیریت و ورزش، و نیز در بسیاری از مسایل دین و دنیا شگفتی آفریدند. بنابراین جوانان ایران در هر عرصه و رشته ای که وارد می شوند باید از جانبازان درس بگیرند و آنان را الگو و سرمشق خود قرار دهند».
جانبازان، این آیه های ایثار که مایه افتخار جامعه اسلامی ما هستند، پا روی خواهش های نفسانی گذاشتند و به دنیا پشت کردند و در میدان جهاد اکبر پیروز شدند. آنان برای یاری اسلام و انقلاب به جبهه های نبرد شتافتند و در مقابل دشمنان دین و استکبار جهانی مقاومت نمودند، و از میدان جهاد اصغر نیز سربلند بیرون آمدند. آنان همراه شهدا بودند و جان خود را در طبق اخلاص نهادند. اما تقدیر این بود که شهدا مهمان خدا شوند و جانبازان در این جهان و در ظلّ کرامت های الهی باقی بمانند تا حجتی بر مردم باشند و به آنان درس مقاومت بیاموزند.
بزرگ ترین سرمایه جانبازان، به تعبیر حضرت آیت اللّه جوادی آملی، «قلب شکسته» است. قلب شکسته سرمایه ای است که هرکسی نمی تواند آن را به راحتی به دست آورد. مگر آن کس که مانند جانبازان موانع و حجاب ها را از پیش رو برداشته و ارتباط وی با دنیا ضعیف شده و مهر دنیا از دلش بیرون رفته باشد. آری دل شکسته جانبازان سرمایه حشر با ابرار و پرواز با اهل ملکوت است.
جانباز شدن حادثه و اتفاق ناگواری نیست، تصادف نیست. حضرت دوست جانبازان را این گونه پسندیده و عاشقان خویش را بدین آرایه مزیّن ساخته است. جانبازی حاصل تلاش برای کسب رضای الهی و مجاهدت در راه اوست و این نشان افتخار و موهبتی آسمانی و ملکوتی است که مخصوص عاشقان و شیفتگان کوی محبوب است. زبان حال هریک از جانبازان این است که:
از دوست به یادگار دردی دارم | کآن درد به صد هزار درمان ندهم |
همان گونه که جانبازان و ایثارگران در میهن اسلامی، تکریم می شوند شایسته است که از همسران آنان نیز که در بالاترین مرتبه های ایثار و فداکاری قرار دارند، تجلیل گردد. آنان پروانگان پاک بازی هستند که بی ادعا برگرد شمع وجود جانبازان در طوافند. به پشتوانه دل سوزی ها و مراقبت های آنان است که جانبازان مسئولیت سنگین خویش را در جامعه به خوبی انجام می دهند. همسران جانبازان برای بانوان مسلمان و باایمانِ کشورمان سرمشق هستند. شناخت آنها عظمت های روحی و معنوی را در جامعه گسترش می دهد و لغزش ها و آلوده شدن به معیارهای مادی را کم می نماید.
هشت سال دفاع مقدس دوران آزمایش بزرگ الهی بود و آنها که در آن میدان جان فشانی کردند، افتخار دنیا و آخرت را کسب نمودند. اما جانبازان دلاور، هیچ گاه مسئولیت خود را تمام شده تلقّی نمی کنند و تا لحظه وصال به جهاد و کوشش مشغولند. آنان در دوران حماسه بینی دشمن را به خاک مالیدند و جامعه را نیز از نظر فکری متحول نمودند و جوانان را به سمت ارزش های معنوی و الهی سوق دادند؛ و امروز که دشمن تمام قدرت خود را برای سرکوبی اعتقادات و ارزش ها مصروف داشته است، جانبازان در صحنه حضور یافته اند تا مشعل فروزان ارزش های الهی را مشتعل تر نمایند و راهنمای جامعه و جوانان به سوی سعادت باشند.
جانبازان و ایثارگران پشتوانه بزرگ جامعه و انقلاب اسلامی ما هستند. آنان اگرچه پایشان را از دست داده اند، اما ایستاده اند تا نام، یاد و فرهنگ شهیدان را زنده نگه دارند؛ و اگرچه ممکن است دستی در بدن نداشته باشند، ولی هم چنان علمداران این انقلابند. آنان شور و نشاط حسینی را در جامعه برپا داشته اند، و هم چنان در صحنه باقی مانده اند تا ولایت تنها نماند و علی زمان مظلوم واقع نشود. آنان مانده اند تا مصیبت های صدر اسلام تکرار نشود و ذهن مردم از عطر ولایت تهی نگردد. آری، آنان هم چنان مانده اند تا رسالت بزرگ خویش را که زمینه سازی برای ظهور حضرت ولی عصر، ارواحنافداه، می باشد به پایان رسانند.
جانبازان تنها در میدان های نبرد پیشتاز نبوده اند. امروز در تمام صحنه ها جانبازان و ایثارگران عزیز با قدرت به فعّالیّت مشغولند و حتّی در بعضی عرصه ها از دیگران نیز گوی سبقت ربوده اند. آنان در عرصه های فرهنگی، در مقابل شبیخون دشمن صف های مستحکمی هستند و آثار عمیق و شگرفی در جامعه برجای نهاده اند. به جرأت می توان گفت که آثار فرهنگی ـ هنری جانبازان به نحوی باورنکردنی تحوّل فرهنگی ایجاد می کند و به سادگی جان مخاطب را متأثر می سازد. آنان هم در جبهه ها درخشیدند و حماسه آفریدند و هم در عرصه هنر و فرهنگ.
جانبازان و ایثارگران دین بزرگی بر گردن جامعه ما دارند. آنان از مال و جان خویش گذشتند و تمام هستی خویش را در طبق اخلاص نهادند. حال مهم ترین وظیفه جامعه در قبال جانبازان احترام و گرامی داشتن دستاوردهای ایثار ایشان است. جمهوری اسلامی، نظام ولایت فقیه، استقلال، آزادی و حاکمیت دین دستاوردهای ایثار آنان است و جامعه باید این محورهای اصلی و اساسی را حفظ کند و استمرار بخشد. وظیفه دیگر جامعه توجّه به شخصیّت سراسر ایثار ایشان است و این توجّه در واقع اعتنا و احترام به پشتوانه های آزادگی و استقلال خویش است.
از جانبازی تا شهادت هیچ فاصله ای نیست و به تعبیر حضرت امام خمینی رحمه الله جانبازان شهیدان زنده انقلابند. جانباز همزاد شهادت است. جانباز همان شهیدی است که بقایای پیکرش در عالم خاک جا مانده است. چه بزرگوارند شهدای زنده انقلاب. این نعمت الهی و این حیات بهشتی بر جانبازان عزیز مبارک و جاودانه باد.
خدا جانبازان را در عالم خاک باقی گذاشته است تا باب شهادت بسته نشود. تا روزی که «گروه تفحّص شهدای آن دنیا» این شهیدان جامانده در عالم خاک را بیابند و بر محمل بال ملائک به عرش ببرند. جانبازان این دنیا مفقودان آن دنیایند که روزی پیدا خواهند شد و به یاران شهیدشان خواهند پیوست. این منتظران وصل هر روز در انتظار فراخوانی از آسمانند تا بال های شکسته خویش را بگشایند و در فضای عالم قدس به پرواز درآیند. این شهیدان زنده مسافران عرشند و اسیران فرش. به خاطر آنان است که شهیدان یک بار دیگر از افلاک تا خاک سفر می کنند و آن شهیدانِ زنده ای را که آسمانی شده اند، لباس شهادت می پوشانند. به راستی که این لباس برازنده آنان است.
عشق منشأ قدرت آنانی است که از مرگ نمی ترسند و از نیستیِ مادّیِ وجود خود هرگز بیمی به دل راه نمی دهند. در این میان آنان که جان در راه عشق به خدا باخته اند، از همه قدرتمندترند. سرّ این که حضرت امام رحمه الله جانبازان را با صفت قدرتمند توصیف کرده اند، در همین جاست؛ در وجود جانبازان، عشق، بر ترس غلبه یافته است و این از بالاترین قدرت هاست؛ چون جانبازی، خود، شرط عشق است و برای سوختن باید مصداق پروانه بود، شهدا و جانبازان در همه راه باهم شریکند. هردو را عشق و نور، پروانه سان از خود بی خود می کند تا آن جا که دل از جان شیرین برمی کنند و آماده قربانی شدن در راه خدا می شوند و همین آمادگی برای مرگ در راه خدا، که ملازم است با قطع همه تعلّقات دنیوی، بالاترین مرتبه ای است که روح انسان به آن دست می یابد.
چون هوای حضرت جانان کنند | طیّ راه عاشقی آسان کنند |
گر بُود هفتاد وادی پیش پای | پای کوبان عزم آن میدان کنند |
رسم جانبازی به راه دلبران | تا چه باشد سرسپاران آن کنند |
یک ره از حرز ولا جوشن خرند | یک ره از جنس وفا خَفتان کنند |
سر به کف گیرند در ناورد عشق | جان فدای آن امید جان کنند |
هرزمان خواهند جانی تا مگر | در منای یار خود قربان کنند |
پرشکسته جان به کف تا کوی عشق | ره شناسان رهروی زین سان کنند |