بسیج موسسه استاندارد

اطلاع رسانی در خصوص پایگاه بسیج شهید صفاریان

بسیج موسسه استاندارد

اطلاع رسانی در خصوص پایگاه بسیج شهید صفاریان

دعاى صمیمى در گرفتارى هاى مسلمانان

یا ائمه ى ما ـ علیهم السّلام ـ درباره ى بلاهایى که در چنین وقت بر دو طرف(1) رخ مى دهد و سابقه ندارد، چیزى نفرموده اند؟! و از حوادثى که امروز اتّفاق مى افتد خبر نداده اند؟! آیا ممکن است از این که بنى العبّاس، کوفه را مى گیرند، خبر دهند(2) و از اوضاع امروز خبر ندهند؟! یقینا این گونه مطالب را اجمالاً بیان کرده اند. مگر مى شود نفرموده باشند که مردم در چنین وقتى چه کار کنند؟!
نمى گویم آن ها که مى جنگند چه و حکمشان چیست، بلکه مى گویم ما چه کار باید بکنیم؟ آیا به همان دعایى که مى کردیم و معلوم نبود صمیمى است، اکتفا کنیم، و یا در توسّلات و استمدادات به غیب، غیر از آن چه مى کردیم، بکنیم؟! زیرا بلایى که به این اندازه طولانى باشد، سابقه ندارد.


جنگ هاى جهانى که ایران و عراق در آن ها درگیر نبودند، این قدر طول نکشید. فشار آلمان بر انگلیس صحنه اى را پیش آورد که نوشتند: «از انگلستان دوازده هزار نفر تلف شد»، ولى به این اندازه طولانى نبود.
آیا اکنون(3) که یک مشت شیعه ـ که در میان آن ها علما و زنان و کودکان بى گناه که نه مَقرّى دارند و نه مفرّى(4) ـ گرفتارند، ما نباید با چشم گریان و دل شکسته از خدا بخواهیم که بلا را رفع کند؟! آیا درست است که ما راحت بنشینیم و نظاره گر باشیم و برادران و خواهران ایمانى ما در دست ظالمان گرفتار باشند؟! اگر ما امروز به آن ها رحم، و براى نجات آن ها دعا نکردیم و فردا مثل این بلاها بر ما نازل شد، دیگران هم بر ما رحم و دعا نمى کنند. آیا مى شود رییس و مولاى ما حضرت ولى عصر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ـ محزون باشد، و ما خوشحال باشیم؟! او در اثر ابتلاى دوستان، گریان باشد و ما خندان و خوشحال باشیم، و در عین حال خود را تابع آن حضرت بدانیم؟!

1. شدّت بمباران و موشک باران شهرها از سوى دو طرف درگیر در جنگ عراق علیه ایران.
2. بحارالانوار، ج 34، ص 135؛ احتجاج، ج 1، ص 173؛ ارشاد، ج 1، ص 278.
3. زمان جنگ عراق علیه ایران.
4. مَقَرّ: قرارگاه؛ مَفَرّ: جاى گریز

میلاد امام حسن عسکری (ع) مبارک



عرش به برکت میلاد جهان افروز امام حسن عسکری (ع) بزم شادی گستراند. تولد او موعودی را بشارت‌دهنده است که ظهورش، سپیده دمی است به سوی روشنایی و مرهمی بر تمامی رنج‌ها و مقصد تمام رفتن‌ها و رسیدن‌ها.
مدینه روز جمعه هشتم ماه ربیع الثانی حال و هوای دیگری داشت، همه منتظر درخشیدن نوری بودند تا گلهای زندگی را در فضای آن سامان، شادابی بخشند.
آسمان دیده بر زمین گشوده بود و مدینه، شب انتظارش را به دست صبح امید می‌سپرد که ناگاه در صبحدمی حیات بخش آفرینش، تولدی دوباره کرد و یازدهمین روشنگرش را به هستی بخشید.
نوری برخاست تاامید بخش مظلومان و مستضعفان گیتی شود، میلادی که بر عظمت روز جمعه افزود و بر این عید طراوتی خاص بخشید، او دومین امامی بود که نام حسن (ع) را به خود می‌گرفت و هم نام سبط اکبر رسول خدا (ص) یعنی حسن ابن فاطمه (ع) شد.
باید ولادت با سعادت آن حضرت را نه به عنوان حادثه بلکه نقطه عطفی در تاریخ تشیع دانست و اذعان داشت که این میلاد درآینده‌ای نه چندان دور تاریخ بشریت را دگرگون می‌کند، چرا که او می‌باید فرزندی به دست غیب بسپارد تا روزی دادگستر جهان هستی شود.
در آن ایام که امام هادی (ع) را از مدینه به سامرا بردند تا تحت نظر حکمت عباسیان قرار گیرد، امام حسن عسگری (ع) را نیز به دستور متوکل عباسی به‌سامرا انتقال دادند و بخش عمده عمر امام (ع) در پایتخت عباسیان در سکوت مرگبار حکومت آنان گذشت.
ابومحمد حسن ابن علی، امام یازدهم، پدر بزرگوارش امام هادی (ع) و مادرش بانویی صالحه به نام سوسن یا حدیثه یا سلیل بود.
تولد آن حضرت با اختلاف روایات در ماه ربیع الاول یا ربیع‌الاخر سال ‪۲۳۱‬ یا ‪۲۳۲‬قمری و بنا به اکثر روایات، در مدینه اتفاق افتاده است.
امام حسن عسکری (ع) در ماه رمضان و به نقلی ربیع الثانی سال ‪۲۳۲‬قمری در مدینه منوره متولد شد.
اسم شریف آن حضرت، "حسن" و کنیه‌اش ابومحمد و القابش به صامت، رفیق، زکی، هادی و عسکری معروف بودند.
چون آن حضرت و پدر بزرگوارش امام هادی (ع) در سامرا درمحله‌عسکر سکونت داشتند، آن حضرت را عسکری می‌نامیدند، عسکر یعنی لشکر و سپاه نظامی، امام هادی (ع) و امام حسن (ع) به "عسکریین" مشهور بودند.
امام عسکری همراه پدرش امام هادی ناراحتی‌های بسیاری را تحمل کرد و بیشتر دوران زندگی خود را در پایتخت عباسیان یعنی "سامرا" سپری کرد.
مدت کوتاه حیات امام (ع) به سه دوره تقسیم می‌شود: تا چهار سال و چند ماهگی امام (و به قولی تا ‪۱۳‬سالگی) از عمر شریفش در مدینه سپری شده، تا ‪۲۲‬سالگی به اتفاق پدر بزرگوارش در سامرا می‌زیسته است و تا ‪۲۹‬سالگی یعنی شش سال و اندی پس از رحلت امام دهم (ع) در سامرا ولایت بر امور و پیشوایی بر ستون را برعهده داشته است.
آنچه مهم است، توجه امام در فرصتهای مناسب به آینده درخشان و تابناک اسلام و امت اسلامی بود که توانستند در سالهای رسالت خویش ویژگی‌های دولت حضرت مهدی (عج) را یادآور شوند و در این راه گامهای موثری چون پاسخ به مسائل علمی، رد شبهات، توجه به اصحاب، برحذر کردن آنان در همکاری با خلفا، تقویت و تحکیم مبانی امامت به صورت یک عقیده اسلامی، آماده کردن مردم برای غیبت امام مهدی (عج) و دعوت مردم به امامی که غایب خواهد بود، بردارند.
امام حسن (ع) در حالیکه ‪۲۲‬سال سن داشت امامت را پس از پدرش بر عهده گرفت. امام هادی (ع) بارها بر امامت امام حسن (ع) پس از خودش تصریح فرموده بود، لذا پس ازشهادت امام هادی (ع) تقریبا تمامی شیعیان ‪۱۲‬امامی، امامت حضرت را پذیرفتند.
خورشید سپهر رهبری پیدا شد احیاگر فقه جعفری پیدا شد
تبریک به مهدی که به عالم امشب رخسار امام عسکری (ع) پیدا شد

گوشه‏اى از اخلاق عظیم پیامبر اکرم



روزهایى بس شیرین و به ‏یادماندنى و تاریخ ساز پیامبر را نمى‏توان با الفاظ و سخنان ناقص انسان‎هاى ناقص ‏توصیف و تعریف کرد.

او هرگز در این واژه‏ها نمى‏گنجد و فراتر از آن است. انسان‏ کاملى که تمام افلاک و موجودات را خدا به خاطر او آفرید و اگر او نبود، هیچ چیز نبود. «لولاک لما خلقت الافلاک‏» و الا انسانى که تا قاب قوسین او ادنى بالا رفت و به جایى رسید که‏ جبرئیل آن ملک مقرب و واسطه وحى الهى به آنجا هرگز نرسد و با صراحت ‏به او عرض کرد: اگر یک مو بالاتر روم به نور تجلى ‏بسوزد پرم. ولى رسول الله رفت و به جایى رفت که نه در خرد آید و نه بر ورق نگاشته شود و نه حتى در وهم و خیال! اوست کسى که‏ خدایش درباره‏اش فرمود: «و انک لعلى خلق عظیم‏» پس ما به جاى ‏این که حرفى بزنیم که نه آغازش و نه انجامش ما را به جایى ‏مى‏رساند چرا که جز آفریده‏اش و برادرش کسى او را نخواهد شناخت ‏«یا على ما عرف الله الا انا و انت و ما عرفنى الا الله و انت و ما عرفک الا الله و انا» پس روا است که لب فرو بندیم و سخن کمتر گوئیم.

بیائیم در این سخن ربانى که پیامبر را داراى منشى سترگ و اخلاقى عظیم معرفى مى‏کند بیاندیشیم و از زبان روایت نمى از این ‏اقیانوس پرفیض برگیریم، شاید برخى عزیزان به کار بندند و از رسول الله الگوى زندگى بگیرند که قرآن فرمود: «و لکم فى رسول‏الله اسوه حسنه.‏»

یکى دیگر از موارد تواضع و فروتنى حضرت این بود که هر وقت‏ وارد مجلس مى‏شد، هر جا که جاى خالى بود مى‏نشست، مانند ما خودخواهان یا نادانان نبود که دنبال صدر مجلس هستیم، و خیال ‏مى‏کنیم که باید بالا و بالاتر نشست. اصلا آن جا که انسان والا مى‏نشیند والا است نه آن که انسان والا باید در جاى والا نشیند.

جمله‏هایى کوتاه در منش و روش زندگى حضرت بیان مى‏شود که هم ‏برکت است و پر مایه برکتى است و هم برنامه به زیستى وخداپسندانه:

1- آن قدر حضرت متواضع و فروتن بود که متن روایت او را «خاضع الطرف‏» مى‏نامد یعنى به زمین نگاه مى‏کرد و سر را کمتر بالا مى‏برد، این چنین با وقار و متین ... با ادب و فروتن . چنان ‏در برابر خالقش خاضع و خاشع بود که بیشتر سر فرود مى‏آورد و کمتر سر را بلند مى‏کرد چه پیوسته خدا را حاضر و ناظر مى‏دید و لحظه‏اى ‏بلکه کمتر از لحظه‏اى هم از یاد و ذکر خدا غافل نبود.

2- یکى دیگر از نشانه‏هاى بارز تواضع و خوى نیکویش این بود که‏ به هر که مى‏رسید، پیشقدم در سلام کردن بر او بود، سلام که خود تحیت اسلامى است و پیامبر آن را به ما یاد داده، خود نیز بیش از همه و پیش از همه به آن عمل مى‏کرد و قبل از آن که دیگرى بر او سلام کند، او خود سلام مى‏کرد. هرگز پیامبر ملاحظه نمى‏کرد که آن ‏فرد بزرگ است ‏یا کوچک، دانشمند است ‏یا بى‏سواد، ثروتمند است ‏یا فقیر. آرى حضرت آنقدر عظمت داشت که بر همه افراد بدون ملاحظه‏هاى ‏ایسمى، شغلى، خطى، مسئولیتى، مالى و ... سلام مى‏کرد و او با این که بزرگترین از هر نظر بود بر کوچکترین انسان‎ها از هر نظر سلام مى‏کرد و بیشتر براى این که ما را به این سنت ‏حسنه‏ تشویق کند مى‏فرمود: سلام را نود و نه حسنه است و جوابش یک حسنه.

راوى مى‏گوید: قبل از آن که حضرت به مسجد وارد شود، ما خبردار مى‏شدیم زیرا بوى عطرش‏ از مسافتى به مشاممان مى‏خورد و متوجه ورود حضرت مى‏شدیم.

3- پیامبر هرگز بدون جهت ‏سخن نمى‏گفت، و اگر سخنى مى‏گفت ‏بیشتر جنبه موعظه و پند داشت، یا مطلبى را مى‏آموخت و یا به معروف و خیرى امر مى‏کرد و یا از شر و منکرى مردم را باز مى‏داشت، تمام‏ سخنانش سودمند و یک کلمه، نه بلکه یک حرف، پوچ و بى‏ارزش نبود، زیرا خوب مى‏دانست که: «و ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید» وانگهى پیامبر اسوه است و الگو و اوست انسان کامل. پیامبر کسى ‏است که نخستین آفریده پروردگار، نور مبارکش است: «اول ما خلق‏الله نورى‏» پس، از این نور کامل چیزى تراوش نمى‏کند جز نور، و هر چه مى‏گوید گفته خدا است «و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى‏ یوحى.‏»

یکى دیگر از نشانه‏هاى بارز تواضع و خوى نیکویش این بود که‏ به هر که مى‏رسید، پیشقدم در سلام کردن بر او بود، سلام که خود تحیت اسلامى است و پیامبر آن را به ما یاد داده، خود نیز بیش از همه و پیش از همه به آن عمل مى‏کرد و قبل از آن که دیگرى بر او سلام کند، او خود سلام مى‏کرد. هرگز پیامبر ملاحظه نمى‏کرد که آن ‏فرد بزرگ است ‏یا کوچک، دانشمند است ‏یا بى‏سواد، ثروتمند است ‏یا فقیر. آرى حضرت آنقدر عظمت داشت که بر همه افراد بدون ملاحظه‏هاى ‏ایسمى، شغلى، خطى، مسئولیتى، مالى و ... سلام مى‏کرد.

4- و پیامبر هرگز از ذکر خدا غافل نمى‏شد. در روایت است: «ولا یجلس و لایقوم الا على ذکر» او نمى‏نشست و برنمى‏خاست جز با ذکر و یاد خدا. پیامبر در هر آن قرین و همنشین ذکر خدا بود چه بر زبان آورد و چه در دل گوید. او خود ذکر خدا را کفاره مجلس‏ مى‏دانست و اعلام مى‏داشت که اگر در مجلسى یاد خدا نباشد یا ذکرى ‏از اهل بیت که آن نیز یاد خدا است، پس آن مجلس بر اهلش وزر و وبال است و نحس است و شوم. و اگر حضرت مى‏خندید از تبسم تجاوز نمى‏کرد «جل ضحکه التبسم‏» زیرا قهقهه و خنده با صدا با شئون ‏انسان مودب منافات دارد چه رسد به انسان کامل و چه رسد به اشرف‏ مخلوقات.

5- یکى دیگر از موارد تواضع و فروتنى حضرت این بود که هر وقت‏ وارد مجلس مى‏شد، هر جا که جاى خالى بود مى‏نشست، مانند ما خودخواهان یا نادانان نبود که دنبال صدر مجلس هستیم، و خیال ‏مى‏کنیم که باید بالا و بالاتر نشست. اصلا آن جا که انسان والا مى‏نشیند والا است نه آن که انسان والا باید در جاى والا نشیند.

عزیزانم! قطعا این از تواضع است که انسان در جایى که خالى ‏است‏ بنشیند و هرگز منتظر نباشد که دیگران در برابرش قد علم ‏کنند و برخیزند تا آن جناب را در صدر مجلس بنشانند. این حالت ‏بدون تردید برخاسته از هواى نفس است و تکبر که باید زدوده شود و گاهى بلکه بیشتر به خاطر عقده‏هاى درونى و محرومیت‏هاى دیرینه ‏است که شخص مى‏خواهد از این راه خودى را نشان دهد!!


6- پیامبر آرام و آهسته سخن مى‏گفت و هیچ گاه فریاد نمى‏زد و صدا را بلند نمى‏کرد. و مجلس آن حضرت نیز از چنان آرامشى‏ برخوردار بود که عین ادب و تواضع است و کسى در مجلس پیامبر بلند سخن نمى‏گفت «واغضض من صوتک‏» و دستور هم همین بود که ‏کسى صدایش را بالاتر از صداى رسول الله نکند «لاترفعوا اصواتکم‏ فوق صوت النبى‏» و چون خود حضرت آهسته و آرام سخن مى‏گفت لذا مجلسش بسیار آرام و باوقار بود که حتى صداى به هم زدن بال ‏پرنده به گوش مى‏رسید.

پیامبر نه تنها با مالداران و دارایان مجالست مى‏کرد بلکه با فقرا و مستمندان نیز همنشین بود. بلکه قطعا حضرت از نشستن با فقرا بیشتر لذت مى‏برد و اگر با ثروتمندان مى‏نشست‏ به خاطر هدایت کردن آنان بود نه چیز دیگر.

7- «لایقطع على احد کلامه‏» هرگز سخن کسى را قطع نمى‏کرد و تا شخصى مشغول سخن گفتن بود، به او خوب گوش مى‏داد و پس از تمام ‏شدن سخنش آرام پاسخش را مى‏گفت. و چنان اصحابش را تربیت کرده‏ بود که هرگاه لب مبارکش به سخن وا مى‏شد، تمام حاضران ساکت ‏مى‏شده و سراپا گوش مى‏شدند «کان على رووسهم الطیر» و هرگاه ‏سخن حضرت تمام مى‏شد بدون آن که سخنانشان با هم تزاحم کند، با هر یک به نوبت ‏حرف مى‏زد.

8- نکته دیگرى که بسیار جالب و ارزنده است و باید مدنظر قرار گیرد این است که حضرت در هنگام سخن گفتن، به افراد یکسان نگاه ‏مى‏کرد «و کان یساوى فى النظر والاستماع للناس‏» و باید سخنگویان محترم این مطلب را دقت کنند که یکسان و مساوى در حال حرف زدن به این طرف و آن طرف نگاه کنند زیرا این نکته‏ ظریف اخلاقى است که در نگریستن به افراد(هنگام صحبت کردن) انسان‏ فرق بین این و آن نگذارد و همه را به یک دید بنگرد که‏ امیدواریم در موارد دیگر نیز این تساوى و یکسان‏نگرى حفظ شود. راستى چه زیبا است تربیت رسول الله! بنابراین، هر که ‏بخواهد بیشتر به پیامبر نزدیک گردد، باید رفتار و اخلاقش را با آن حضرت نزدیکتر کند.

9- «و کان یجالس الفقراء و یواکل المساکین‏» پیامبر نه تنها با مالداران و دارایان مجالست مى‏کرد بلکه با فقرا و مستمندان نیز همنشین بود. بلکه قطعا حضرت از نشستن با فقرا بیشتر لذت مى‏برد و اگر با ثروتمندان مى‏نشست‏ به خاطر هدایت کردن آنان بود نه چیز دیگر.

پیامبر آرام و آهسته سخن مى‏گفت و هیچ گاه فریاد نمى‏زد و صدا را بلند نمى‏کرد. و مجلس آن حضرت نیز از چنان آرامشى‏ برخوردار بود که عین ادب و تواضع است و کسى در مجلس پیامبر بلند سخن نمى‏گفت «واغضض من صوتک‏» و دستور هم همین بود که ‏کسى صدایش را بالاتر از صداى رسول الله نکند .

10- هر گاه پیامبر مى‏خواست ‏به مجلس وارد شود و با مردم ‏برخورد کند، خود را طبق موازین اسلامى آرایش مى‏داد یعنى در آینه مى‏نگریست و موهاى خود را شانه مى‏زد و چنین در روایت آمده‏ است «و کان ینظر فى المرآه و یتمشط‏» و نه تنها حضرت لباس ‏تمیز و مرتب مى‏پوشید و محاسن مبارک را شانه مى‏زد بلکه پیوسته‏ بوى خوش عطر از حضرت از مسافتى دور استشمام مى‏شد. بگذریم ‏که خود حضرت خوشبو بود و بوى خوشش دوست و دشمن را جذب مى‏کرد، که همواره از عطر نیز استفاده مى‏نمود. راوى مى‏گوید: قبل از آن که حضرت به مسجد وارد شود، ما خبردار مى‏شدیم زیرا بوى عطرش‏ از مسافتى به مشاممان مى‏خورد و متوجه ورود حضرت مى‏شدیم. خود حضرت نیز مى‏فرماید: «ان الله یحب من عبده اذا خرج الى اخوانه‏ان یتهیا لهم و یتجمل‏»؛ خداوند دوست دارد که بنده‏اش هرگاه‏ مى‏خواهد با برادرانش ملاقات کند، خود را آماده کند و براى آنها آرایش نماید.

اسلام دستور آراستن داده است نه مانند برخى ساده‎لوحان که با موهاى ژولیده و لباس نامرتب مى‏آیند و خیال مى‏کنند این از زهد است. نه! این از زهد اسلامى کاملا به دور است. زهد این است که به‏ دنیا و ملذاتش دل نبندیم نه این که صوفى منشانه زندگى کنیم و ژولیده سیما در میان مردم حاضر شویم!

11- پیامبر اگر سواره بود هرگز نمى‏پذیرفت که شخصى همراه و همگام او پیاده راه رود. از او مى‏خواست که بر مرکبش در کنارش ‏سوار شود و اگر قبول نمى‏کرد یا امکان نداشت، به او مى‏فرمود:

از من جلوتر برو تا من در پس تو آیم و به تو برسم. این چه عظمت ‏و بزرگوارى است که انسان‏ها را سرگردان مى‏کند و به حیرت وامى‏دارد.

12- اگر سه روز مى‏گذشت و دوستش یا برادر دینى‏اش را نمى‏دید از او سؤال مى‏کرد، پس اگر به مسافرت رفته بود برایش دعا مى‏کرد و اگر در شهر بود حتما از احوالش تفقد مى‏نمود و به زیارتش مى‏رفت ‏و اگر بیمار بود به عیادتش مى‏شتافت.

13- پیامبر آنقدر مهمان نواز بود و مهمانش را احترام و تقدیر مى‏کرد که هرگاه کسى بر او وارد مى‏شد، حضرت متکا و مسند خود را به او مى‏داد و اگر نمى‏پذیرفت آنقدر اصرار مى‏کرد تا قبول کند.

حضرت در هنگام سخن گفتن، به افراد یکسان نگاه ‏مى‏کرد «و کان یساوى فى النظر والاستماع للناس‏» و باید سخنگویان محترم این مطلب را دقت کنند که یکسان و مساوى در حال حرف زدن به این طرف و آن طرف نگاه کنند زیرا این نکته‏ ظریف اخلاقى است که در نگریستن به افراد(هنگام صحبت کردن) انسان‏ فرق بین این و آن نگذارد و همه را به یک دید بنگرد.

14- حضرت ضمن این که بسیار هیبت داشت، براى این که حاضرین از دیدارش هراس نکنند و دیدارش آنان را نرنجاند، گاهى شوخى مى‏کرد و لطیفه‏اى در حد میزان شرعى مى‏گفت که هیبتش حاضران را به ‏وحشت نیاندازد و جرات سخن گفتن را از آنان سلب نکند. به ویژه ‏اگر مى‏یافت که یکى از یارانش ناراحت و غمگین است ‏با او شوخى‏ مى‏کرد تا غمش را بزداید. و اصلا پیامبر آن گونه با افراد سخن ‏مى‏گفت که مناسب با وضعیت علمى و حالت روانى آنان بود. در روایت ‏آمده است: «و کان یخاطب جلساءه بما یناسب‏» و به اندازه عقل و درکشان با آنان سخن مى‏گفت و مى‏فرمود: «ما پیامبران ماموریت ‏داریم که با مردم به اندازه عقولشان سخن بگوئیم.‏»

15- مى‏فرمود: «اکرم اخلاق النبیین و الصدیقین البشاشه اذا تراووا و المصافحه اذا تلاقوا»؛ برترین اخلاق پیامبران و رادمردان خوشروئى است هنگامى که به هم مى‏رسند و مصافحه و دست‏ دادن به یکدیگر است هنگامى که با هم ملاقات مى‏کنند و لذا هر وقت‏ پیامبر مسلمانى را مى‏دید فورا با او مصافحه مى‏کرد و به او دست ‏مى‏داد و بر این امر بسیار تاکید مى‏نمود. در روایت است که‏ هرگاه دو مؤمن به هم مى‏رسند و مصافحه کنند گناهانشان مى‏ریزد مانند برگ درختان(در فصل خزان).

این بود چند جمله کوتاه ولى پرفایده از سیره و منش ‏پیامبر که براى استفاده عموم عرض شد تا شاید در این هفته وحدت ‏به کار گیریم و با هم پیوند صلح و صفا بندیم و دل‎ها را از رشک و حسد و زیغ پاک کنیم و گذشته‏ها را به خاطر خدا نادیده‏ بگیریم و از لغزش‏هاى برادرانمان بگذریم(که خود نیز بسیار لغزش‏ داریم) و وحدت را نه در سخن و گفتار که در عمل و کردار اجرا کنیم و قلب‎ها را از کینه و عداوت دور سازیم و با هم چنانکه خدا و رسولش خواهد برادروار زندگى کنیم و اگر از دیگرى انتقاد داریم تلاش کنیم که انتقادمان سازنده و برادرانه باشد نه کینه‏توزانه و انتقام‏گرانه. باشد که روح رسول الله و روح فرزندش‏ روح‏الله از ما خشنود گردد و کشورمان رنگ صفا و محبت‏ به خود گیرد و راه نفوذ دشمنان قطع شود و دوستان، دشمنى را کنار گذارند و ولى حمیم گردند و عهد اخوت و برادرى را دوباره تجدید کنیم والسلام.