بسیج موسسه استاندارد

اطلاع رسانی در خصوص پایگاه بسیج شهید صفاریان

بسیج موسسه استاندارد

اطلاع رسانی در خصوص پایگاه بسیج شهید صفاریان

السلام علیک یا شمس الشموس و انیس النفوس

 این روزها که از قلم افتاده شاعری
آقا! برات نامه فرستاده شاعری
شاعر نه، نامه هم نه، که هر دو حکایتی‌ست
پر ناله، پرگلایه؛ و یا نه شکایتی‌ست
اعصاب خرد از اینکه چرا بیست و هفت سال
از من گذشته و تو هنوز این همه محال ...
وقتی کسی هنوز شما را ندیده است
یعنی که رنجهای جهان را کشیده است
***
خود را معرفی کنم آخر نگفته‌ام
من بیست و هفت ساله‌ی مشهد نرفته‌ام
من بیست و هفت سال شما را ندیده‌ام
اما چقدر نقشه براتان کشیده‌ام
نقشه کشیده‌ام که بیایم کنارتان
بنشینم التماس کنم بر مزارتان
نقشه کشیده‌ام که دلم را صدا کنید
راضی‌ست هر که رفته، مرا هم رضا کنید
نقشه کشیدنم دو سه خط مثنوی شده
حقه؟ نه! نه... اگر کلکی معنوی شده،
تقصیر کار نیستم این از جنونم است
عشق شما و دین شما توی خونم است
من قول داده‌ام که اگر دعوتم کنند
با گنبد و ضریح تو هم صحبتم کنند
خود را کبوترانه پر از آسمان کنم
یک مشت گندم ـ از ته دل ـ نذرتان کنم
اما چه فایده، من از این شهر دور دست
با هر چه نیست، هر چه ندارم ـ هر آنچه هست ـ
دعوت نمی‌شوم دو سه روزی به دیدنت
تا مثل مانده‌ای برسم به رسیدنت
اینجا تمام ثانیه‌ها خواب رفته‌اند
تقویم‌ها به دیدن مرداب رفته‌اند
اینجا کسی به فکر کسی نیست / سالهاست
من هم که دائماً دلم ابری‌ست / سالهاست
با فقر دست و پنجه اگر نرم می‌کنم
سر را ولی به کار خودم گرم می‌کنم
کاری ندارم آن ور دنیا چه می‌شود
از کفر و شرک بر سر مردم چه می‌رود
وقتی هنوز دین شما دین برتر است
بی‌شک برایم این ور دنیا مهم‌تر است
این ور اگرچه رابطه محکوم ضابطه است
بین من و شما دو سه خط شعر، رابطه است
در شعر هم که دارم فریاد می‌زنم
بی‌حرمتی نباشد اگر داد می‌زنم!
آخر دلم گرفته مگر از که کمترم؟
که هیچ وقت راه به سویت نمی‌برم
که هیچ وقت قسمت من نیست آمدن
آخر چه صیغه‌ای است، مگر چیست آمدن؟!
این آمدن کجای جهان ثبت می‌شود؟
که هر چه می‌روم برسم، باز می‌رود
در خواب هم نشد که بیایم سراغ‌تان
حتی گلی نچیده‌ام از خواب باغ‌تان
دیگر صبور نیستم از طاقتی که نیست
در خود مچاله مانده‌ام از قوتی که نیست
خوش به سعادت دل شاعر جماعتی
که می‌رسند خدمتتان ـ به چه راحتی! ـ
***
قصدم نبود اینکه کسی را خجل کنم
گفتم دلم گرفته، کمی درد دل کنم
جای جواب نامه اگر شد به این نشان
آقا کبوتری بفرستید پیشمان
* محمدعلی پور شیخ علی
 
 
«بهار دل‌انگیز» بر این کویر پریشانی، ببار آیت رحمانی
ببار تا که بروید گل، از این کویر پریشانی
تو آن بهار دل‌انگیزی که در کلام نمی‌گنجی
تو آن درخت شکوفایی، همیشه گرم گل‌افشانی
ببار رحمت سبزت را به ما که خسته پاییزیم
به ما که داغ غمت را سرخ، نهاده‌ایم به پیشانی
فرشتگان خدا اینجا به پای بوس تو می‌آیند
کبوتران حرم اما به شوق گریه پنهانی
من آهوانه به درگاه تو سر نهاده‌ام ای مولا!
میان این همه بی‌مهری مرا به خویش نمی‌خوانی؟
ز اشک و عاطفه لبریزم، به شعر و عشق و غزل دلخوش
مرا به شعر ببخش آقا! به این ترانه بارانی

 

 

 

 

خورشید من! بتاب شبی ناگهان به من
تا واکنند پنجره آسمان به من
با دام‌های ترد بهشتی! عطا کنید
با یک نگاه، زندگی جاودان به من
بین من و تو فاصله دیوار شیشه‌ای‌ست
یک ثانیه نگاه کن از پشت آن به من
گفتند: بار عشق به مقصد نمی‌رسد
بسیار بود عاطفه دوستان به من!
زخم زبان هیچ کسی کارگر نشد
چون نیش سخت عقربه‌های زمان به من
حالا رسیده‌ام به بهاری که دست توست
می‌بارد آبشار گل ارغوان به من
شب رفته روبروی حرم ایستاده‌ام
وامانده است پنجره‌ای همچنان به من
هیچ آسمان چو خاک خراسان نمی‌شود
بیراه نیست غبطه اهل جهان به من 
 

  

 

   

سیره علامه طباطبایی در زیارت امام رضا علیه السلام  

 

حرم امام رضا علیه السلام
در این مقاله سیره ولایی علامه طباطبایی(ره) صاحب تفسیر المیزان در رابطه با حضرت رضا علیه‎السلام را ذکر می کنیم.
علامه طباطبایی می‎فرمودند: «همه امامان علیهم السلام لطف دارند، اما لطف حضرت رضا علیه‎السلام محسوس است.» و در نقلی دیگر، بیان می‎کردند: «همه امامان معصوم علیهم السلام رئوف هستند، اما رأفت حضرت امام رضا علیه السلام ظاهر است.»
و نیز می‎فرمودند: «انسان هنگامی که وارد حرم رضوی علیه السلام می‎شود، مشاهده می‎کند که از در و دیوار حرم آن امام رأفت می‎بارد.»
ایشان هر ساله به مشهد مشرف می‎شد حتی در پنج شش ماه آخر عمر با همه کسالتی که داشت به مشهد مشرف شد. یکی از بستگان نزدیک ایشان می‎گفت:
«با آغوش باز با آن کهولت سن و کسالت، جمعیت را می‎شکافت و با علاقه ضریح را می‎بوسید و توسل می‎جست که گاهی به زحمت او را از ضریح جدا می‎کردیم ... .»
ایشان می‎گفت: «من به حال این مردم که این طور عاشقانه ضریح را می‎بوسند، غبطه می‎خورم ... .»
فرزند ایشان نقل می‎کردند: در سال آخر حیاتشان به دلیل کسالتی که داشتند و بنا به تأکید و توصیه پزشکِ مخصوص نمی‎خواستیم که ایشان به مشهد مقدس بروند. ولی ایشان اصرار داشتند و رفتند.
پس از مراجعت از مشهد، به ایشان گفتم سرانجام به مشهد رفتید، فرمود: «پسرم جز مشهد کجاست که آدم بتواند دردهایش را بگوید و درمانش را بگیرد؟»
علامه طباطبایی وقتی به مشهد، مشرف می‎شد، از وی تقاضا می‎کردند که در خارج از مشهد چون طُرقبه و ... به دلیل اعتدال هوا، سکونت داشته باشند و گهگاهی برای زیارت مشرف گردد. ایشان ابداً قبول نمی‎کرد و می‎فرمود: «ما از پناه امام هشتم به جای دیگری نمی‎رویم.»
یکی از شاگردان علامه طباطبایی می‎گوید: «... هیچ به خاطر ندارم که از اسم هر یک از ائمه علیهم‎السلام بدون ادای احترام گذشته باشند. در مشهد که همه ساله مشرف می‎شدند و تابستان را در آنجا می‎ماندند وقتی وارد صحن حضرت رضا علیه السلام می‎شدند، بارها که در خدمتشان بودم و می‎دیدم که دست‎های مرتعش را روی آستانه در می‎گذاشتند و با بدن لرزان از جان و دل آستانه در را می‎بوسیدند، گاهی از محضرشان التماس دعا درخواست می‎شد می‎گفتند: «بروید از حضرت بگیرید؛ ما اینجا کاره‎ای نیستیم؛ همه چیز آنجاست! »
علامه طباطبایی
زمانی نویسنده مشهوری بوسیدن ضریح امامان علیهم السلام و این قبیل احترام نهادن‎ها را تشنیع می‎کرد. وقتی سخن او را به مرحوم علامه در حرم رضوی علیه السلام عرض کردند، ایشان فرمود: «اگر منع مردم نبود، من از دم مسجد گوهرشاد تا ضریح، زمین را می‎بوسیدم.»
و روزی در صحن حرم امام رضا علیه السلام شخصی به علامه [که اصلاً اذن نمی‎داد کسی دست ایشان را ببوسد] عرض کرد: «از راه دور آمده‎ام و می‎خواهم دست شما را ببوسم.» علامه فرمود: «زمین صحن را ببوس که از سر من هم بهتر است! »
یک بار علامه می‎خواستند به روضه رضوی علیه السلام مشرف شوند. به ایشان عرض شد: « آقا! حرم شلوغ است؛ وقت دیگری بروید! » فرمودند: «خوب، من هم یکی از شلوغ‎ها! » و رفتند. مردم هم که ایشان را نمی‎شناختند تا راهی برایشان بگشایند و در نتیجه، هر چه سعی کردند دستشان را به ضریح مبارک برسانند، نشد و مردم ایشان را به عقب هل دادند. وقتی بازگشتند، اطرافیان پرسیدند: «چطور بود؟» فرمودند: «خیلی خوب بود! خیلی لذت بردم! »
حجت الاسلام معزّی نقل می‎کند که یک بار در ایام طلبگی به مشهد رفته بودم و در صحن‎های حرم رضوی علیه السلام قدم می‎زدم و به بارگاه امام می‎نگریستم اما داخل رواق‎ها و روضه نمی‎رفتم. ناگهان دست مهربانی بر روی شانه‎هایم قرار گرفت و با لحنی آرام فرمود:
«حاج شیخ حسن! چرا وارد نمی‎شوی؟! » نگاه کردم و دیدم علامه طباطبائی است. عرض کردم: خجالت می‎کشم با این آشفتگی روحی بر امام رضا علیه السلام وارد شوم. من آلوده کجا و حرم پاک ایشان کجا! آنگاه مرحوم علامه فرمود:
«طبیب برای چه مطب باز می‎کند؟ برای این که بیماران به وی مراجعه کنند و با نسخه او تندرستی خود را بیابند. این جا هم دارالشفای آل محمد ـ علیهم السلام ـ است. داخل شو که امام رضا علیه‎السلام طبیب الأطباء است.»
منبع: سایت صالحین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد