بسیج موسسه استاندارد

اطلاع رسانی در خصوص پایگاه بسیج شهید صفاریان

بسیج موسسه استاندارد

اطلاع رسانی در خصوص پایگاه بسیج شهید صفاریان

نگاهی به سیاست امام علی علیه السلامدر مقابل خلفاء


اگر این سخن درست ‏باشد که در حیات رسول خدا (ص) دو جریان سیاسى مختلف در میان مهاجران وجود داشته و کسانى براى به دست آوردن خلافت تلاش مى‏کرده‏اند باید پذیرفت که میان امام و شیخین از همان زمان، مناسبات خوبى نبوده است. در اخبار سیره چیزى که شاهد نزاع بین اینان باشد دیده نشده، اما هیچ خاطره‏اى نیز که نشان دهنده رفاقت آنها با یکدیگر باشد وجود ندارد. دشمنی هاى عایشه با امام على (ع) که به اعتراف خودش از همان زمان پیامبر(ص) وجود داشته، مى‏تواند شاهدى بر اختلاف آل ابى بکر با آل على تلقى شود. گفته‏اند زمانى که فاطمه (س) رحلت کرد، همه زنان پیامبر(ص) در عزاى بنى هاشم شرکت کردند، اما عایشه خود را به مریضى زد و نیامد و حتى براى على (ع) مطلبی نقل کردند که گویا عایشه اظهار سرور کرده بود.(1) هر چه بود، بلافاصله پس از خلافت ابوبکر، و اصرار امام  بر اثبات حقانیت ‏خود نسبت ‏به خلافت، سبب بروز مشکلاتى در روابط آنان شد. حمله به خانه امام و حالت قهر حضرت فاطمه (س) و عدم اجازه براى حضور شیخین بر جنازه آن حضرت،(2)اختلاف را عمیق‏تر کرد. از آن پس امام گوشه‏گیر شد و به سراغ زندگى شخصى رفت. حکومت انتظار داشت که امام، همانطور که بیعت کرده، دست از ادعاى حقانیت‏ خود نیز بردارد و شمشیر به دست ‏براى تحکیم پایه‏هاى قدرت آنان با مخالفانشان از مرتدان بجنگد. امام این درخواست را رد کرد. با چنین موضعى، طبیعى بود که حکومت ‏باید او را در دیدگان مردم تحقیر کند. این سیاست مى‏توانست ‏به انزواى بیشتر آن حضرت بیانجامد. امام در نفرین به قریش فرمود: خدایا! من از تو بر قریش و آن که قریش را کمک کند یارى مى‏خواهم.

«فانهم قطعوا رحمى، و صغروا عظیم منزلتى، واجمعوا على منازعتى امرا هولى‏.»(3) ؛ آنان پیوند خویشى مرا بریدند و مرتبت والاى مرا خُرد کردند و در چیزى که حق من بود با من به ستیز پرداختند.

امام در ادامه مى‏فرماید: " نگریستم و دیدم نه مرا یارى است نه مدافعى و مددکارى جز کسانم، دریغ کردم که آنان را به کام مرگ  برانم، پس خارغم در دیده نهاده، چشم پوشیدم."(4)

این سخن امام اشاره  به سیاست ‏خلفا در تحقیر امام است. امام در خطبه شقشقیه نیز با اشاره به شورا مى‏فرماید: "چون زندگانى او(عمر) به سر آمد، گروهى را  نامزد کرد، و مرا در جمع آنان قرار داد. خدایا چه شورایى! من از نخستین چه کم داشتم که مرا در پایه او نپنداشتند و در صف قرار دادند."(5)

قرار گرفتن امام در کنار کسانى چون طلحه و زبیر و عثمان، براى امام شکننده بود.چرا که در این جمع هم امام را تحقیر کردند. عجیب آن است که عمر در زمانى که شش نفر را برگزید، هر یک از آنان را متهم به صفتى کرد. در این میان، صفتى به امام نسبت داد که بى‏اندازه بى‏پایه و در عین حال خُرد کننده بود. عمر امام را متهم کرد که «فیه دعابة‏»(6)فرد شوخى است. بعدها معاویه (7)و عمرو بن عاص بر اساس همین سخن عمر، درباره امام مى‏گفتند:" فیه تلعابه".( شوخ طبع)(8) امام اتهام عمرو بن عاص را به شدت رد کرد و این در اصل، ردّ سخن عمر بود.(9)

زندگى امام در انزواى مدینه، سبب شد تا آن حضرت ناشناخته باقى بماند. زمان به سرعت مى‏گذشت و امام تنها در مدینه، آن هم در میان چهره‏هاى قدیمى صحابه، چهره‏اى آشنا بود. اما در عراق و شام کسى امام را نمى‏شناخت. تنها برخى قبایل یمنى که از زمان سفر چند ماهه امام به یمن، آن حضرت را دیده بودند، با وى آشنایى داشتند. جندب بن عبدالله مى‏گوید: زمانى پس از بیعت‏ با عثمان به عراق رفتم، در آنجا براى مردم فضایل على (ع) را نقل مى‏کردم. بهترین پاسخى که از مردم مى‏شنیدم این بود که، این حرفها را به کنارى بگذار، به چیزى فکر کن که نفعى برایت داشته باشد. من مى‏گفتم: این مطالب، چیزهایى است که براى هر دوى ما سودمند است، اما طرف بر مى‏خاست و مى‏رفت.(10)

به نقل ابن ابى الحدید، تحلیل محمد بن سلیمان این بوده است که یکى از عوامل اختلاف در دوره عثمان تشکیل شورا بود. زیرا هر یک از اعضاى شورا هوس خلافت داشتند. طلحه از کسانى بود که در انتظار خلافت مى‏بود. زبیر نیز، هم به او کمک مى‏کرد و هم خود را لایق حکومت مى‏دید. امید آنان به خلافت، ‏بیش از امید امام على (ع) بود. دلیلش نیز این بود که شیخین او را از چشم مردم ساقط کرده و حرمت او را در میان مردم خُرد کرده بودند؛ به همین جهت او فراموش شده بود. بیشتر کسانى که فضایل او را در زمان پیامبر(ص) مى‏شناختند مرده بودند و نسلى پدید آمده بود که او را همانند سایر مسلمانان مى‏دانستند. از افتخارات او تنها همین مانده بود که پسرعموى پیامبر(ص) ، همسر دختر او و پدر نوادگان اوست. باقى امور فراموش شده بود. قریش نیز چنان بغضى به او مى‏ورزید که به هیچ کس چنان نبود. قریش به همین اندازه طلحه و زبیر را دوست مى‏داشت، زیرا دلیلى براى وجود کینه نسبت‏ به آنها وجود نداشت.(11)

خود ابن ابى الحدید پس از اشاره به این نکته که مردم در صفین منتظر بودند تا حضور عمار را در یک جبهه معیار حقانیت آن جبهه بدانند، مى‏گوید: تعجب از این مردم است که عمار را به عنوان ملاک حق و باطل مى‏پذیرند اما خود على را که پیامبر(ص) حدیث ولایت را درباره‏اش فرموده و نیز فرمود: "لا یحبک الا مؤمن ولا یبغضک الا منافق." معیار قرار نمى‏دهند. دلیل این مطلب آن است که تمامى قریش از همان آغاز در پوشاندن فضایل او، فراموش کردن یاد او، محو خصایص و حذف مرتبت والاى او از سینه‏هاى مردم کوشیدند.(12)

ابن ابى الحدید تحلیل جالبى از علل بغض قریش نسبت ‏به امام على (ع) کرده است.(13)

یک بار کسى از امام على(ع) مى‏پرسد: به اعتقاد شما، اگر رسول خدا (ص) فرزند پسرى مى‏داشت که بالغ و رشید بود، آیا عرب حکومت ‏خود را به او مى‏سپرد؟ امام پاسخ داد: اگر جز آنچه من ‏کردم انجام مى‏داد، او را مى‏کشتند. عرب از کار محمد (ص) متنفر بود و نسبت ‏به آنچه خداوند به او عنایت کرده بود، حسادت مى‏ورزید... آنها از همان زمان حضرت کوشیدند تا کار را پس از رحلت آن حضرت، از دست اهل بیت او خارج کنند. اگر نبود که قریش نام او را وسیله‏اى براى سلطه خویش قرار داده بود و نردبان ترقى خود مى‏دید، حتى یک روز پس از رحلت آن حضرت، خدا را نمى‏پرستید، و به ارتداد مى‏گرایید... اندکى بعد فتوحات آغاز شد؛ سیرى پس از گرسنگى، و ثروت پس از نادارى. این باعث‏ شد تا اسلام عزیز شود و دین در قلوب بسیارى از آنان جاى گیرد، چرا که به هر حال اگر حق نبود چنین و چنان نمى‏شد. بعد از آن، این فتوحات را به فکر و تدبیر امرا و ولات نسبت دادند. در این میان عده‏اى را بزرگ کردند و عده دیگرى را از یاد مردم بردند:" ما از کسانى بودیم که یادش به فراموشى سپرده شده، نورش به خاموشى گرایید و فریادش قطع شد، آن چنان که گویى زمانه ما را بلعید. سالها به همین منوال گذشت، بسیارى از چهره‏هاى شناخته شده مُردند و کسانى که ناشناخته بودند برآمدند. در این شرایط فرزند پسر چه مى‏توانست‏ بکند. مى‏دانید که رسول خدا(ص) مرا به خاطر خویشى، به خود نزدیک نمى‏کرد؛ بلکه براى جهاد و نصیحت چنین مى‏کرد.(14)درست ‏به دلیل همین فراموشى امام در جامعه مسلمانان بود که آن حضرت در دوره خلافت مى‏کوشید تا از هر فرصتى براى معرفى خود و تلاش هایش براى اسلام در زمان رسول خدا (ص) براى مردم سخن بگوید.(15)

روابط امام با ابوبکر بسیار سرد بوده و گویا خاطره‏اى باقى نمانده است.در برخورد با عمر خاطرات زیادى به دست آمده است که عمدتا کمکهاى قضایى امام به عمر و نیز پاسخ به برخى رایزنی هایی است که امام انجام داده است.عمر از پرخاش ظاهرى به امام خوددارى  می کرد و احتمالا امام نیز مراعات مى‏نمود. اما عثمان چنین نبود، او تحمل اظهارنظرهاى امام را نداشت و یک بار به امام گفت: تو نزد من بهتر از مروان بن حکم نیستى. (16)عباس از عثمان خواست تا هواى امام را داشته باشد. عثمان گفت: اولین حرف من با تو این است که اگر على خودش بخواهد، کسى نزد من عزیزتر از او نخواهد بود.(17)البته امام حاضر نبود به خاطرعثمان و رفاقت‏ با وى از انحرافات چشم پوشى کند. به همین دلیل روابط امام با عثمان، از جهتى نزدیک‏تر و از جهت دیگر تندتر شد.(18)یک بار که زنى از انصار با یکى از زنان بنى‏هاشم نزاعى داشت، پس از آن که به نفع زن انصارى حکم شد، عثمان به او گفت: این راى پسرعمویت على است! (19)

مخالفت ‏با حکومت‏ براى امام کار دشوارى بود. امام، به ویژه در سالهاى نخست کوشید تا با پناه بردن به انزوا، خود را از مواجه شدن با حکومت ‏باز دارد. سعد بن عباده تجربه خوبى بود. او بیعت نکرد و ناگهان در زمان خلافت ‏خلیفه اول یا دوم، خبر رسید که جنیان او را کشتند. که البته برخى از مصادر اشاره دارند که قتل او سیاسى بوده است.(20)

ابن ابى الحدید مى‏گوید: من از ابوجعفر نقیب (یحیى بن ابى زید) پرسیدم: شگفتى من از على است که چگونه در این مدت طولانى بعد از وفات رسول خدا(ص) زنده ماند و با وجود آن همه کینه‏هاى قریش، جان سالم به در برد. ابوجعفر به من گفت: اگر او خود را تا به آن اندازه کوچک نکرده و به کنج انزوا نخزیده بود، کشته شده بود. اما او خود را از یادها برد و به عبادت و نماز و قرآن مشغول کرد، و شمشیر را به فراموشى سپرد، گویى چون فتک کننده‏اى که توبه کرده، به سیر در زمین پرداخته و یا راهب در کوهها است. و از آن جا که به اطاعت ‏حاکمان زمان پرداخت، و خود را در برابر آنان کوچک کرد، او را رها کردند، اگر چنین نکرده بود او را به قتل رسانده بودند. او سپس به اقدام خالد براى قتل امام اشاره مى‏کند.(21)مؤمن الطاق نیز بر این باور بود که عدم تلاش سیاسى از طرف امام در این دوره، ترس از آن بوده است که مبادا جنیان او را (همانند سعد) بکشند.(22)

البته این بدان معنا نبود که امام از فرصت هاى مناسب براى احقاق حق از دست رفته خود تلاش نکند. آن حضرت در همان مرحله نخست ‏تا چند ماه از بیعت‏ خوددارى کرد.(23)به علاوه در همان روزهاى نخست، دست زن و فرزندان خود را می گرفت و به خانه‏هاى انصار مى‏رفت تا حق از دست رفته را باز یابد. این اصرار در حدى بود که او را متهم کردند که حریص بر خلافت است. امام فرمود: یکى گفت: پسر ابوطالب! تو بر این کار بسیار آزمندى! گفتم: نه، به خدا سوگند شما آزمندترید. - به رسول خدا-  دورتر و من ایشان نزدیکترم. من حقى که از آنم بود خواستم، و شما نمى‏گذارید، و مرا از رسیدن به آن باز مى‏دارید.(24)امام نظیر این استدلال را فراوان داشتند:

«یا معشر قریش! انا اهل البیت احق بهذاالامر منکم، اما کان فینا من یقرء القرآن و یعرف السنه و یدین بدین الحق‏» ؟ (25)

درباره ارزیابى امام از خلافت‏ سه خلیفه، باید گفت: امام در هیچ زمانى آزاد نبود تا ارزیابى خود را از شیخین بیان نماید. برعکس نسبت‏ به عثمان، هر آنچه که به آن اعتقاد داشت، فرصت‏ بازگو  کردن آن را داشت. دلیل این امر این بود که سپاه او در کوفه، کسانى بودند که جز عده محدودى، شیخین را پذیرفته بودند و امام نمى‏توانست در جمع آنان در سخن گفتن درباره آنها آزاد باشد. یک بار که فرصتى به دست آمد، به بیان بخشى از رنج هاى خود پرداخت و بلافاصله از ادامه سخن باز ماند و در برابر اصرار ابن عباس به ادامه صحبت فرمود: «تلک شقشقة هدرت‏» ، نه ابن عباس! آنچه شنیدى شعله غم بود که سر کشید.(26)

با همه دقتی که امام داشت، در زمان شوراى خلافت، حاضر به پذیرفتن شرط عبدالرحمان بن عوف براى قبول خلافت نشد. ابن عوف شرط کرد: اگر امام بپذیرد تا به سیره شیخین عمل کند حاضر است ‏خلافت را به او واگذار کند، اما امام فرمود: تنها به اجتهاد خود عمل خواهد کرد. این رد آشکارى از امام نسبت‏ به روش و سیره شیخین بود که به اعتقاد امام در قسمتهاى زیادى بر خلاف سیره رسول خدا (ص) و بر پایه اجتهادى

نادرست صورت گرفته بود. امام اطاعت ‏خود را نیز از ابوبکر، در امورى دانسته که او از خدا اطاعت مى‏کرده است.(27)سخنان امام در دوره خلافت، و نیز روش برخورد امام با مسائل مختلف نشان مى‏دهد که امام شیوه‏هاى گذشته را نمى‏پسندیده است.بعدها معاویه در نامه‏اى به امام نوشت که تو بر خلفاى پیشین حسد بردی و بر آنها بغض کردى! امام در پاسخ او نوشتند: " پنداشتى که من بد همه خلفا را خواستم و به کین بر آنان برخاستم. اگر چنین است - و سخنت راست است- تو را چه جاى بازخواست است؟ جنایتى بر تو نشده بلکه از تو پوزش خواستند... و گفتى مرا چون شترى، بینى مهار کرده مى‏راندند تا بیعت کنم. به خدا که خواستى نکوهش کنى، ستودى؛ و رسوا سازى، خود را رسوا نمودى. مسلمان را چه نقصان که مظلوم باشد و در دین خود بى‏گمان؟ یقینش استوار و از دو دلى به کنار؟... و از این که بر عثمان به خاطر برخى بدعتها خُرده مى‏گرفتم، پوزش نمى‏خواهم.(28)

با وجود انتقادات صریح امام، به ویژه برخورد امام در شورا، نمى‏توان به داشتن برخى ارتباطات خانوادگى میان امام و عمر یا عثمان، براى اعتقاد امام به درستى حکومت آنان استناد کرد. حتى تمجیدهایى که امام از برخى از خلفا در قیاس با برخى دیگر دارد دلیلى بر پذیرش اصولى آنها از سوى امام نیست. زمانى که امام دریافت توانایى در افتادن با این حزب را ندارد- چرا که یاری نداشت- ، و به مصلحت اسلام نیز نیست تا مبارزه‏اى را آغاز کند، راه مصالحه در پیش گرفت. امام در چندین مورد بیعت ‏خود با ابوبکر و پذیرفتن او را که به اصطلاح مهاجر و انصار نیز او پذیرفته بودند، بر اساس ضرورت و حفظ وحدت میان مسلمانان توجیه مى‏کرد.(29) امام در توجیه سکوت خود به این سخن هارون در برابر موسى (ع) استناد کرد که گفت: انى خشیت ان تقول فرقت ‏بین بنى اسرائیل.(30)امام نسبت ‏به سقیفه مى‏فرمود: بل عرفت ان حقى هو الماخوذ و قد ترکته لهم، تجاوزالله عنهم.(31)  ؛ در گذشته، اهل سنت همین را نیز که اهل بیت ‏خود را سزاوارتر از دیگران ( یعنى خلفاى نخست)‏ به خلافت مى‏دانستند نمى‏پذیرفتند، اما اکنون جناح هاى نسبتا روشن اهل سنت قبول دارند که على (ع) صرفا به خاطر وحدت با ابوبکر بیعت کرد در حالى که خود را احق به خلافت مى‏دانست.(32)

به هر روى زندگى انزوا جویانه امام در آن جامعه، نشان آن است که هم امام و هم خلفا مى‏دانستند که نمى‏توانند با دیگرى به نحوى برخورد کنند که به معناى تایید دیدگاه او به ویژه در امر خلافت ‏باشد. در عین حال رفتن به مسجد، و حتى برقرارى روابط خانوادگى نظیر ازدواج عمر با ام کلثوم، امرى معمول بود. این ازدواج به اصرار عمر صورت گرفت و امام  با وجود مخالفت اولیه آن را پذیرفت. کما این که امام همسر ابوبکر، یعنى اسماء بنت عمیس را پس از درگذشت او به عقد خود در آورده و فرزند ابوبکر، یعنى محمد را در خانه خویش تربیت کرد.

آنچه گذشت بخشی از شرایط و اوضاع سیاسی- اجتماعی امام در زمان خلفاء بود که البته با نظر به اوراق تاریخ مطالب بیشتری در دسترس قرار می گیرد که ما به اختصار به آن اشاره نمودیم.

پى‏نوشت‏ها:

1. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 9، ص 198.

2. المستدرک، ج 3، ص 162/ طبقات الکبرى، ج 8 ، صص 30- 29/  التنبیه و الاشراف، ص 250.

3. نهج البلاغه، خطبه، 172/ الغارات، ج 1، ص 309 .

4. نهج البلاغه، خطبه 217/ الامامة و السیاسه، ج 1، ص 155/ الغارات، ص 204 .

5. نهج البلاغه، خطبه 3.

6. تاریخ مختصرالدول، ص 103.

7. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 25.

8. الامتاع و المؤانسه، ج 3، ص 183.

9. نهج البلاغه، خطبه 84/  انساب الاشراف، ج 2، صص 127، 145، 151/ نهج السعاده، ج 2، ص 88 .

10. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 9، ص 58 .

11. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 9، ص 28.

12. همان، ج 8 ، ص 18.

13. همان، ج 13، صص 300- 299.

14. همان، ج 20، صص 299- 298.

15. نهج السعاده، ج 2، صص 222، 314 .

16. مروج الذهب، ج 2، ص 342 .

17. انساب الاشراف، ج 5، ص 14.

18. تاریخ المدینة المنوره، ج 3، صص 1046- 1045.

19. تاریخ المدینة المنوره، ج 3، ص 967/ منتخب کنزالعمال، ج 2، ص 204.

20. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 17، ص 62 .

21. همان، ج 13، صص 301- 302.

22. همان، ج 17، ص 62 .

23. انساب الاشراف، ج 1، ص 585/  الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 325 .

24. نهج البلاغه، خطبه 172/ الغارات، ج 1، ص 308 .

25. الغارات، ج 1، ص 307 .

26. نهج البلاغه، خطبه 3/  نثرالدر، ج 1، ص 274 .

27. الغارات، ج 1، ص 307 .

28. نهج البلاغه، نامه 28، واقعه صفین، صص 91- 86 در اینجا متن کامل نامه معاویه و پاسخ امام آمده است.

29. انساب الاشراف، ج 2، ص 281/ الغارات، صص 111- 110.

30. طه/ 94/  المقنع، ص 109.

31. واقعة صفین، ص 91 .

32. تفسیرالمنار، ج 8 ، ص 224. 

 

ویژگى هاى رفتارى امیرمؤمنان  علیه السلام


مقدمه‏

ویژگى‏هاى رفتارى على‏علیه السلام‏

1. ایثار جان‏

2. ایثار مال‏

3. جهاد و شجاعت بى‏نظیر

یک نکته مهم‏

سفارش حضرت در مورد جهاد

4. خُلق نیکو

الف) برخورد با مردم مستضعف‏

ب) معاشرت با یاران و همنشینان‏

ج) برخورد با خانواده‏

مقدمه‏

انسان در زندگى مادى و معنوى خویش نیاز به «الگو» دارد؛ و انسان معتقد به نبوت و امامت، مى‏داند که قرآن بر اسوه قراردادن پیامبرگرامى اسلام‏ صلى الله علیه وآله تأکید کرده است. (احزاب / 21)

 براساس آن که امیرمؤمنان‏علیه السلام با نفس خاتم الانبیاء صلى الله علیه وآله « به امر الهى» یکسان دانسته شده است، (آل عمران/ 61) پس ابوالائمة علیه السلام نیز مقتدا و اسوه امت خواهد بود.(1) لذا مى‏بینیم امام راحل ‏قدس سره در این باره مى‏فرماید:

«... این على‏علیه السلام همه چیز ماست و ما همه باید تابع او باشیم. درعبادت، فوق تمام عبادت کنندگان بود؛ در زهد، فوق همه زاهدها بوده؛ در جنگ، فوق همه جنگجویان بود؛ در قدرت، فوق همه قدرتمندان بود. و این یک اعجوبه‏اى است که جمع مابین چیزهاى متضاد کرده است.»(2)

مولوى از زبان آن حضرت چه زیبا سروده است:

شیر حقم، نیستم شیر هوا‏

فِعل من بر دین من باشد گوا

ویژگى‏هاى رفتارى على ‏علیه السلام‏

1. ایثار جان‏

پس از گذشتن از مرز سخاوت و کرم، پاى «ایثار» به میان مى‏آید. على‏علیه السلام در این زمینه تا آنجا پیش رفته است که این آیه شریفه تا ابد مدال افتخار آن حضرت است: «وَ مِنَ الناسِ مَنْ یَشْرى‏ نَفْسَهُ ابْتِغآءَ مَرضاتِ الله...»( بقره/ 207)؛ از میان مردم کسى است که براى کسب رضایت خداوند، از جان خویش مى‏گذرد.

خود حضرت چنین مى‏فرماید: «... در جاهایى که شجاعان باز مى‏ماندند، با جانم، پیامبرصلى الله علیه وآله را یارى مى‏نمودم.»(3)

حضرت به جایى رسید که قبل از آن که فرزندش، «ثارالله» باشد، ایشان به این فضیلت و برترى دست یافت.

2. ایثار مال‏

خداوند متعال در معرفى امیرمؤمنان‏علیه السلام ویژگى خاصى را بیان مى‏فرماید که درباره کسى سابقه نداشت و آن، عبادت (نماز)، انفاق و ایثار مال در حال رکوع است. ( مائده/ 55) عده‏اى پس از نزول این آیه شریفه در شأن حضرت، سعى نمودند با کار مشابهى، افکار عمومى را متوجّه خویش سازند؛ ولى غافل از این که عمل ریاکارانه و به دور از اخلاص، سرابى بیش نیست.

همچنین روایت شده که امیرمؤمنان‏علیه السلام تنها چهار درهم داشت؛ درهمى را در شب، درهمى را در روز، درهمى را در نهان و درهمى را در آشکار صدقه داد.(4) که این آیه نازل شد:

«اَلذین یُنفقون اموالهم باللیل والنهار سرّاً و علانیة فلهم اجرهم عند  ربهم ولاخوف علیهم ولاهم یحزنون.»  (بقره/ 274)

این خصلت نیک براى اهل ‏بیت عصمت امرى عادى است. قرآن کریم از اهل ‏بیت عصمت، یعنى حضرت امیرالمؤمنین و سیدة النساء العالمین و سیدا شباب اهل الجنة علیهم السلام و خادمه ایشان(فضّه) به عنوان ابرار یاد فرموده و ماجراى انفاق و برگزیدن دیگران بر خودشان را بیان مى‏فرماید.( انسان/ 5 -22)

به راستى چه کسى مى‏تواند الگوى «برّ و نیکى» باشد جز اهل بیت؟ و چه کسى توان ایثار خالصانه را در این حدّ دارد؟

3. جهاد و شجاعت بى ‏نظیر

خداوند متعال مى‏فرماید:« آیا رتبه و امتیاز آب دادن به حجّاج و تعمیر مسجدالحرام را همچون کسى قرار دادید که به خداوند و روز قیامت ایمان آورده و در راه خداوند جهاد کرده است؟ نزد خداوند یکسان نیستند.»( توبه/ 19) روایات متعدّدى نقل شده است که این آیه در شأن على بن ابیطالب ‏علیه السلام نازل گشته است.(5)

آن حضرت در خطبه «قاصعه» چنین مى‏فرماید: « من در نوجوانى، بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم.» حضرت بارها قسم یاد کرده‏اند که از مرگ و شهادت در راه خداوند نهراسیده، بلکه مشتاق آن است. این مطلب ایشان با جمله " فزت و ربّ الکعبه" در آن لحظات حساس و مهیبِ ضربت خوردن، به اثبات رسیده است.

امیرمؤمنان‏علیه السلام درباره قدرت فوق العاده خویش مى‏فرماید: « والله  درِ قلعه خیبر را با نیروى جسمانى نکندم؛ بلکه با نیروى الهى از جا در آوردم.»

یک نکته مهم‏

امام راحل ‏قدس سره مى‏فرماید:

«... من گاهى فکر مى‏کردم - این-  که حضرت امیر و همین طور در بین انبیاء هم همین طور، در بین ائمه هم همین طور، گاهى از خودشان تعریف مى‏کنند. این چیه؟ این مبدأش همانى است که خداى تبارک و تعالى به آدم گفت. وادارش کرد به این که آن اسمائى را که خدا به او تعلیم کرده است، امر بهش کرد که باید بگویى. اگر این امر را نکرده بود، آدم نمى‏گفت.

اینها مأمورند که چون مقام، مقام بزرگى است، به مردم معرفى کنند این مقام را، براى تبعیت مردم، نه براى این که مى‏خواهند خودشان را چه - برزگ-  بکنند. حضرت امیر که در بسیارى از جاها از خودش تعریف مى‏کند... او مأمور است این را بگوید. - گر چه برای ایشان- هم سخت است...»(6)

درباره عظمت جهاد مخلصانه و شجاعت مولاى مؤمنان، روایاتى از پیامبر اسلام ‏صلى الله علیه وآله نقل شده که از آن جمله است:

« لمبارزة علىّ بن ابی طالب ‏علیه السلام لعمرو بن عبدودّ یوم الخندق افضل من عبادة امتى الى یوم القیامة(7)؛ هر آینه مبارزه على بن ابی طالب با عمرو بن عبدود در روز خندق، از عبادت امت من تا روز قیامت، برترى دارد.»

امام خمینی رحمة الله علیه در این باره مى‏فرماید:

«شمشیرعلى بن ابی طالب ‏علیه السلام و فرود آوردن شمشیر، و به دشمن، آن شمشیر را ضربه زدن و او را کشتن، این امرى است که در همه جا واقع مى‏شود و بسیارى از اشخاص این اعمال را کرده‏اند و مى‏کنند. ارزش به اینها نیست؛ ارزش به آن است که در قلب على ‏بن ابی طالب علیه السلام چه مى‏گذشته است و مرتبه اخلاص او چه اندازه بوده است!؟ آن مرتبه اخلاص است که یک ضربت - ایشان - را - با- عبادت ثقلین، عبادت جنّ و انس، مقابل کرده است.»(8)

آرى! ملکوتیان هم به عظمت وجودى و شجاعت و بى‏ باکى آن حضرت اعتراف دارند، به طورى که طبق روایتى از امام صادق‏علیه السلام، ملکى در روز بدر(احد) از آسمان ندا سرداد: لاسیف الاّ ذوالفقار ولا فَتى الاّ علىّ.(9)

«مفتقر» گر مى‏کند با یک زبان مدحت گرى

مى‏کند روح الأمین با صد نوا مدح و ثنا(10)

گوش جان بگشا و بشنو از امینِ کردگار

 لا فتى‏ الاّ على، لا سیف الاّ ذوالفقار(11)

در این قسمت به نمونه‏اى از رفتار امام ‏علیه السلام در جهاد مى‏پردازیم:

روش آن حضرت در جهاد و نبرد با دشمنان، همچون رسول الله ‏صلى الله علیه وآله بود. چه در زمان حیات رسول خدا صلى الله علیه وآله و چه بعد از رحلت آن حضرت، روش برخوردشان با دشمنان بر اساس نصیحت دلسوزانه و صبر و بردبارى و حتى دعا براى هدایت شدن گمراهان بود.حضرت در صحنه‏هاى جنگ با آن که شجاعت و دلاورى بى‏نظیرى داشت و هرگز پشت به دشمن نکرد، اخلاص همراه با جوانمردى و غیرتش نیز زبانزد دوست و دشمن بود. یکى از این نمونه‏ها در جریانى است که حضرت در جنگ خندق با عمرو بن عبدود رو به رو شد و بعد از چیرگى بر عمرو، او بر صورت مبارک حضرت آب دهان انداخت. آن حضرت از روى سینه او برخاست و چند  قدم دور شد و دوباره برگشت و سر از تن آن دشمن خدا جدا کرد. زرهى گران قیمت و بى‏نظیر بر تن عمرو بود و انتظار همه این بود که آن حضرت زره را به عنوان غنیمت از تن عمرو، به در آورد؛ ولى ایشان بدون برداشتن غنیمتى، از کنار جسد عمرو عبور کرد و به لشکرگاه مسلمانان بازگشت.

وقتى به خواهر عمرو ماجراى کشته شدن وى به دست امیرمؤمنان را گفتند، گفت: هرگز براى برادرم گریه نخواهم کرد؛ زیرا خوشحالم و افتخار مى‏کنم که قاتلش یک جوانمردِ شجاع است که حتى از زرهش چشم پوشى کرد!(12)

سفارش حضرت در مورد جهاد

على‏ علیه السلام در دوران حکومت خود نیز روش‏هاى انسانى را به کار گرفت. حضرت در جنگ های جمل، صفین و نهروان هرگز در شروع جنگ، پیشقدم نشد، بلکه به نصیحت و خصم پرداخت. حتى وقتى آن حضرت آگاهى یافت که عدّه‏اى از یاران ایشان قبل از جنگ به اهل شام دشنام مى‏دهند، آنها را نهى کرد و فرمود:

«بهتر آن است که به جاى دشنام، بگویید: خدایا! خون ما و آنها را حفظ کن و بین ما و آنان صلح بر قرار فرما و آنها را از گمراهیشان به هدایت آور تا آنان که حق را نمى‏شناسند، بشناسند و دست از دشمنى و گمراهى بردارند.»(13)

دلسوزى و جوانمردى حضرت باعث کوتاهى در دفاع از دین اسلام و جهاد در راه خداوند نشد؛ بلکه فرمود: «تا وقتى دشمن ( لشکریان معاویه) با شما جنگ را آغاز نکرده، شما به جنگ و کشتار آنان برنخیزید.»(14)

حضرت به فرزند ارشد خود، امام حسن مجتبى‏علیه السلام مى‏فرماید: «تو هرگز کسى را به مبارزه دعوت نکن؛ ولى اگر به مبارزه دعوت شدى، اجابت کن؛ چرا که دعوت کننده به جنگ، سرکش است و انسان سرکش، مغلوب مى‏گردد.»(15)

امیرمؤمنان‏علیه السلام هنگام مبارزه، همچون رسول الله صلى الله علیه وآله درباره ضعیفان، زنان و کودکان و حتى اموال مردم سفارش مى‏فرمود که به آنها تعرّضى نشود. ماجراى صفین هم نمونه‏اى از همین جوانمردى‏هاست. معاویه دستور داد اطراف چاه‏هاى آب را به محاصره در آورند. تشنگى بر یاران امیرمؤمنان‏علیه السلام فشار آورد و با فرمان آن بزرگوار، یاران آن حضرت حمله نمودند و چاه‏ها را از تصرّف شامیان جفاکار و سنگدل در آوردند. ولى امام در مقابل درخواست یاران خویش براى مقابله به مثل، فرمود: « والله! رفتار آنها را انجام نمى‏دهم.» و سپس فرمان داد تا براى آب برداشتن لشکر معاویه، راهى باز کنند.

حتى در ماجراى صلح تحمیلى، وقتى به آن حضرت پیشنهاد شکستن عهدنامه و ادامه جنگ شد، نپذیرفت. حضرت همیشه به حفظ پیمان سفارش مى‏کرد؛ و در عین حال یاران خود را به هنگام صلح از نیرنگ دشمن برحذر می داشت و آنها را به هوشیارى سفارش مى‏فرمود.

رحم و شفقت امام تا بدان حدّ است که به هنگام شهادت، درباره قاتل خویش - که شقى‏ترین انسان‏هاست - سفارش ‏فرمود:«اگر از این ضربه جان باختم، تنها یک ضربه به او بزنید و هرگز او را مُثله نکنید.»

به جز از على که گوید به پسر که قاتل من‏

چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا

و حقیقت آن است که کسى جز معصوم توان بیان فضایل آن حضرت را ندارد، چه رسد به درک آن فضایل و واقعیات. اما آیا این عُذر، مى‏تواند مجوز باشد تا به کند وکاوِ هرچند کم و ناقص، در حدّ توان خویش، نپردازیم؟

متاسفانه جاى سیره مولا در جامعه اسلامى و علوى خالى است. و ایشان را حتى به عنوان الگوى واقعى آن طور که هست، نه، شناخته‏ایم و نه، معرفى کرده‏ایم! بى ‏جهت نیست که سلاله پاک آن حضرت، یعنى امام راحل ‏قدس سره مى‏فرماید:

«حضرت امیر سلام الله علیه حقیقتاً مظلوم است و مظلوم بوده است! حتى در بین شیعیان هم مظلوم بوده است! وقتى مى‏خواهند تعریف کنند از حضرت امیر، تعریف مى‏کنند به چیزهایى که برخلاف واقع است و توهین به حضرت است...»(16)

تا چه رسد به این که برخى به واسطه جهل و نفهمى، افراد دیگرى را که ضدّ دین و معنویت و گاهى شخصیتى خیالى و غیر واقعى‏اند، به عنوان الگوهاى قهرمانى مطرح و خصایل آنان را ترویج مى‏کنند!

چه نسبت است با هما، بهائم و وحوش را؟

 به بى‏ خرد مکن‏ قرین، صاحب عقل ‏وهوش را(17)

4. خُلق نیکو

در رابطه با اخلاق شایسته و اعجاب‏انگیز آن امام هدى ‏علیه السلام که دوست و دشمن بدان اعتراف دارند، علاوه بر آیات الهى، روایات و شواهد فراوانى وجود دارد.

به اتفاق مفسران شیعه و سنى، خداوند متعال «آیه تطهیر» را در حق پیامبراکرم ‏صلى الله علیه وآله، على، فاطمه، حسن و حسین‏علیهم السلام نازل فرموده و آنها را از هر آلودگى و پلیدى روحى و اخلاقى دور ساخته است.(18)

علاوه بر این، آیاتى در قرآن کریم بر صفات و اخلاق نیک و فضایل روحى و معنوى امام ‏علیه السلام دلالت دارد؛ همچون آیه آخر سوره فتح که مى‏فرماید: «... و کسانى که همراه و یار رسول‏الله  ‏صلى الله علیه وآله هستند، بر دشمنان سختگیر بوده و با یکدیگر مشفق و مهربانند...»

حال چه کسى از مولا به «نبىّ رحمت» نزدیک تر و یار و صمیمى ‏تر است؟ آن شخصیتى که در قرآن به عنوان «نفس پیامبر» مطرح شده است.

امام‏ علیه السلام در خطبه «قاصعه» مى‏فرماید:

«... از زمانى که پیامبر صلى الله علیه وآله از شیر گرفته شد، خداوند  بزرگترین فرشته از فرشتگانش را نزد او فرستاد تا شب و روز آن حضرت را به طریقه کرامت‏ها و نیکى‏هاى اخلاقِ عالم روان سازد. و من از کودکى به دنبال رسول الله ‏صلى الله علیه و آله حرکت می کردم و ایشان هر روز نکته و نشانه‏اى را از اخلاق نیکشان برایم آشکار می ساخت و مرا به پیروى از خود امر مى‏فرمود.»

آن اسوه بشریت به هنگام حضور در شوراى خلافت مى‏فرماید:

«هیچ کس در دعوت به حق و صله رحم و پیوند خویشاوندى و احسان و کرم، بر من پیشى نگرفته است...»

حضرت در جاى دیگر مى‏فرماید: «... من با گفتار و کردارم نیکى‏ها را برایتان گستراندم و اخلاق پسندیده و انسانى را به واسطه خودم به شما نشان دادم. پس در آنچه چشم ژرفاى آن را نمى‏بیند، نظر ندهید و فکرتان را در آن جولان ندهید.»(19)

نمونه‏هایى از رفتار قدسى و آسمانى امام ‏علیه السلام را در داستان‏هاى زیر مى‏خوانیم:

الف) برخورد با مردم مستضعف‏

شبى آن حضرت به زن مسکینى که کودکانى گرسنه داشت، برخورد کرد. کودکان آن زن از گرسنگى گریه مى‏کردند. زن دیگى را که فقط آب در آن بود، بر آتش نهاده بود تا کودکان خیال کنند مادر برایشان غذا مى‏پزد. زن آنقدر با آنها بازى کرد تا به خواب رفتند.

آن فریادرس گرفتاران، به همراه قنبر به منزل آمد و ظرفى از خرما و آرد و مقدارى دنبه و برنج و تعدادى نان بر دوش مبارک نهاد. قنبر خواست آن را حمل کند؛ ولى حضرت قبول نکرد. آن وجود مبارک وقتى به در منزل زن فقیر رسید، اجازه خواست و وارد شد. آنگاه مقدارى برنج و دنبه در دیگ ریخت و پس از پخته شدن، آن را نزد کودکان آورد و به آنها فرمود تا بخورند. پس از آن که کودکان سیر شدند، در اتاق چون برّه‏اى حرکت کرد و صدا درآورد و در این هنگام، کودکان شروع به خندیدن نمودند.

وقتى از منزل آن زن بیرون آمد، قنبر عرض کرد: اى مولاى من! امشب چیز عجیبى دیدم. علت برداشتن توشه را دانستم که براى ثواب بردن بود؛ اما راز بر روى دست و پا حرکت کردن و صدا در آوردن را، نفهمیدم براى چه بود؟!

وصىّ رسول الله ‏صلى الله علیه و آله فرمود: «اى قنبر! نزد کودکان رسیدم، در حالى که از شدت گرسنگى گریه مى‏کردند. پس دوست داشتم از نزدشان بروم در حالى که با شکم سیر مى‏خندند و هیچ راهى جز آنچه انجام دادم، براى آن نیافتم!»(20)

ب) معاشرت با یاران و همنشینان‏

از ضرار بن ضمرة نقل شده که: بعد از شهادت حضرت امیرمؤمنان‏علیه السلام، نزد معاویه رسیدم. معاویه گفت: از على برایم بگو!

گفتم: معافم بدار.

گفت: باید از او بگویى.

گفتم: حال که ناچارم، پس به خدا قسم!آن حضرت داراى روح دست نایافتنى و توانایى‏هاى استوار و گفتار حق و حکم عادلانه و... بود. در میان ما همچون یکى از ما بود و جوابمان را مى‏داد و تقاضایمان را انجام مى‏داد. به خدا قسم! با آن که ایشان همدم ما بود؛ ولى ما به خاطر شکوهشان توانِ تکلم با ایشان را نداشتیم. اهل دین را بزرگ می داشت و با مستمندان همدم مى‏شدم ...

در این هنگام، معاویه گریست و گفت: خداوند، ابوالحسن را رحمت کند. به خدا قسم! او این چنین بود.(21)

آرى! حتى سرسخت‏ترین دشمنان امام الصّالحین، در مقابل عظمت روحى و کمالات و اخلاق کریمه آن حضرت، ناخواسته سر تعظیم فرود مى‏آوردند.

معاویه به قیس بن سعد گفت: خدا ابوالحسن را رحمت کند که بسیار خندان و خوش طبع بود.

قیس گفت: آرى، چنین بود و رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز با اصحاب، خوش طبعى مى‏نمود و خندان بود. اى معاویه! تو به ظاهر چنین وانمود مى‏کنى که آن حضرت را مدح و ثنا مى‏گویى؛ ولى قصد مذمّت آن جناب را داشتى. والله! آن جناب با آن خندانى و شکفتگى، هیبت و شکوهش از همه بیشتر بود و آن، هیبتِ تقواى آن سرور بود، نه مثل هیبتى که اراذل و اوباش شام از تو سراغ دارند!

این نوع اظهارنظرها، بارها از سوى ارادتمندان امام على‏علیه السلام در مرکز حکومت بنى‏امیّه اعلام می شد و هر بار نیز معاویه رسوا می گشت، در حالى که قصد وى خودنمایى و تحقیر بهترین شاگرد پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بود.

شیخ مفید در کتاب الارشاد مى‏گوید از شعبى (یکى از علماى اهل سنّت) نقل شده: از خطیبان بنى‏امیه مى‏شنیدم که بر منبرهایشان امیرمؤمنان على ‏بن ابی طالب‏ علیه السلام را دشنام مى‏دهند؛ ولى گویا بازوى آن حضرت را گرفته و به آسمان مى‏برند. از آنها مى‏شنیدم که بر روى منبرهایشان گذشتگان خود را ستایش مى‏کنند؛ ولى گویا پرده از روى مردارى بر مى‏دارند.

ج) برخورد با خانواده‏

انسان‏هاى معمولى در محیط خانه و خانواده، رفتار و عکس العمل‏هایى متفاوت از محیط اجتماعى و بیرون از منزل دارند. اما انسان‏هاى والا مقام، بر اساس ملکات فاضله نفسانى خویش و آن گونه که مورد پسند و رضایت معبود است، عمل مى‏نمایند.

طبق روایات و شواهد گوناگون، زندگانى حضرت امیرمؤمنان‏علیه السلام با حضرت فاطمه زهراعلیهاالسلام با ارزش‏ترین دوران زندگى مشترک آن دو موجود الهى بوده است و طرفین از خود ایثار، فداکارى و گذشت فراوان نشان داده‏اند.

همین بس که مولایمان امیرمؤمنان‏علیه السلام مى‏فرماید:

«به خداوند سوگند! هرگز حضرت فاطمه ‏علیهاالسلام را به غضب در نیاوردم و او را مجبور به کارى که مایل نبود، ننمودم تا آن که به جوار خداوند عزوجل رفت. و هرگز فاطمه ‏علیهاالسلام مرا به غضب در نیاورد و هرگز از امر من سرپیچى نکرد. وقتى به او نگاه مى‏کردم، تمام غم و اندوه‏هایم برطرف مى‏شد.»

در برخى روایات آمده است: کار بیرون از منزل، مربوط به امیرمؤمنان‏علیه السلام و امور خانه بر عهده حضرت فاطمه ‏علیهاالسلام بود.

امیرمؤمنان‏علیه السلام هیزم مى‏آورد و از چاه آب مى‏کشید و منزل را جارو مى‏کرد و حضرت فاطمه زهراعلیهاالسلام آرد را خمیر می کرد، و نان مى‏پخت.(22)

این زندگانى، نمونه و بى‏همتاست. در روایات آمده است: اگر خداى تبارک و تعالى امیرمؤمنان را نمى‏آفرید، براى حضرت فاطمه همتایىِ لایق و شایسته بر روى زمین وجود نداشت.(23)

امّا تربیت فرزندان در دامن پُرمهر حضرت زهرا و على‏علیهماالسلام ثمره‏اش در دشت کربلا و در مدینه منوّره ظاهر گشت که فرزندانى والا مقام در جهان درخشیدند و همچنان نورافشانى مى‏کنند.

به جز از على که آرد، پسرى ابوالعجائب‏

  که عَلم کند به عالَم، شهداى کربلا را

و روان شناسان، جامعه شناسان و متخصّصان علوم تربیتى، هرچه یافته‏اند اگر با معارف اهل بیت عصمت و طهارت ‏علیهم السلام همآهنگ باشد، قابل اجراست و اگر از مکاتب مادّى و الحادى الهام گرفته باشد، جز ظلمت و تباهى، عاقبتى ندارد.

و در آخر، همراه با سروده شاعر قرن یازدهم، طالب آملى، به درگاه منوّر و ملکوتى مولا مى‏رویم:

خاکِ صحراى نجف را ز افتخار

 بر سر کُحْلِ صفاهان مى‏زنم‏

... طالبم، لیک از صفاى اعتقاد

در ولایش دم ز سلمان مى‏زنم‏

... آهوى آواره‏ام، فالِ وطن

در پناهِ شیر یزدان مى‏زنم‏

پى‏نوشت‏ها:

1- در روایات و ادعیه، آن حضرت به عنوان «قدوة الصّدّیقین والصّالحین والصّادقین» معرفى شده‏اند.

2- صحیفه نور، ج 6، ص 147، مرکز نشر مدارک فرهنگ اسلامى.

3- نهج البلاغه، خطبه 197.

4- منهج الصّادقین، ج 2، ص‏138 و تفاسیر روایى.

5- البرهان، بحرانى، ذیل آیه شریفه و تفاسیر روایى.

6- صحیفه نور، ج 20، صص 72 و 73.

7- الحکم الزاهرة، علیرضا صابرى یزدى، ج 2، ص 128، به نقل از بحارالانوار، ج 41، ص 96.

8-  صحیفه نور، ج 16، ص 131.

9-  الحکم الزاهرة، ج 2، ص 128، به نقل از بحارالانوار، ج 20، ص 86 .

10و11- دیوان کمپانى، شیخ محمد حسین غروى اصفهانى.

12- منتهى الآمال و کتب تاریخى دیگر.

13- نهج البلاغه، خطبه 206.

14- همان، نامه 14.

15- همان، حکمت 233.

16-  صحیفه نور، ج 20، صص 185 و 186.

17- دیوان کمپانى.

18- البرهان، ذیل ‏آیه‏33 سوره ‏احزاب ‏و تفاسیر روایى.

19- نهج البلاغه، خطبه 87 .

20- کشف الیقین فى‏ فضائل امیرالمؤمنین(ع)، حسن بن یوسف حلى، ص 114.

21- همان، ص 116.

22- الحکم الزاهرة، ج 2، ص 159، به نقل از بحارالانوار، ج 43، صص 104 - 107.

23- همان، ص 157.

 

یا علی(علیه السلام)

نام : على (علیه السلام ).
لقب معروف : ابوالحسن امیرالمؤ منین (علیه السلام ).
پدر و مادر: ابوطالب ، فاطمه بنت اسد.
وقت و محل تولد: سیزدهم رجب ، ده سال قبل از بعثت در کعبه متولد شد، هنگام رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله ) 33 سال داشت .
دوران خلافت : سال 36 تا چهل هجرى قمرى حدود چهار سال و نه ماه (که مدت امامتش 30 سال بود).
وقت و محل شهادت : صبح 19 رمضان سال چهل هجرى متوسط ابن ملجم ملعون ، ضربت خورد و شب 21 رمضان در سن 63 سالگى در کوفه به شهادت رسید.
مرقد شریف او: در نجف اشرف مزار شیفتگان حق است .
دوران زندگى آن حضرت را مى توان در چهار بخش زیر مشخص کرد:
1 - دوران کودکى (حدود ده سال ).
2 - دوران ملازمت با پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله ) (حدود 23 سال ).
3 - دوران کناره گیرى از دستگاه خلافت (حدود 25 سال ).
4 - دوران خلافت (حدود چهار سال و 9 ماه ).
21 - مساله غدیر از دیدگاه امام صادق (علیه السلام )
حسان جمال (شتردار) گوید، امام صادق (علیه السلام ) را از مدینه به سوى مکه مى بردم (یعنى امام سوار بر یکى از شترانم بود) وقتى که به مسجد غدیر رسیدیم امام سوار بر یکى از شترانم بود) وقتى که به مسجد غدیر رسیدیم امام به طرف چپ مسجد نگاه کرد و فرمود: اینجا محل پاى پیامبر (صلى الله علیه وآله ) است که دست على (علیه السلام ) را بلند کرد و فرمود: من کنت مولاه فهذا على مولاه کسى که من مولاه و رهبر او هستم پس این على مولاه و رهبر او است ..
پس به طرف راست مسجد نگاه کرد و فرمود: این مکان ، محل خیمه فلان و فلان و سالم مولى ابى حذیفه و ابوعبیده جراح است وقتى که آنها را دیدند پیامبر (صلى الله علیه وآله ) نگاه کنید که گردش مى کند گویى چشم مجنون است
.
در این هنگام این آیه نازل شده که : و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون - و ما هو الا ذکر اللعالمین
(36).
نزدیک بود کافران تو را به چشم زخمهاى خود بلغزانند، چون قرآن را شنیدند و گویند که او دیوانه است - ولى نیست پیامبر (صلى الله علیه وآله ) مگر مایه یادآورى و بیدارى براى جهانیان
(37)
22 - حسابکشى از خویشتن
روزى على (علیه السلام ) نقل کرد که پیامبر (صلى الله علیه وآله ) فرمود: زیرک ترین و هشیارترین انسانها کسى است که خود را به حساب بکشد و براى بعد از مرگ خود کار بکند.
مردى پرسید: اى امیرمؤ منان ! چگونه نفس خود را به حساب بکشد؟.
امام فرمود:
وقتى که صبح کرد و سپس آن روز فرا رسید به خویشتن بازگردد و خطاب به خود بگوید: این نفس ! امروز روزى بود که بر تو گذشت ، و هرگز دیگر باز نمى گردد، و خداوند از تو سوال مى کند که این روز را در چه راهى به پایان رساندى ، چه کارى در آن کردى ، آیا خدا را به یاد آوردى و او را ستودى ؟ آیا نیازهاى مؤ منان را برآوردى ؟ آیا رفع اندوه از مؤ منى نمودى ؟ آیا در غیاب مؤ من نزد اهل ، و فرزندانش آبروى او را حفظ کردى ؟ و پس از مرگ او، آیا آبرویش را در میان بازماندگانش نگه داشتى ؟ آیا از غیبت و بدگویى پشت سر مؤ من خوددارى نمودى ؟ آیا مسلمانى را یارى کردى ؟، تو در این روز چه کردى ؟
اگر در پاسخ گفت : کارهاى نیک انجام دادم ، خدا را حمد و سپاس کن و تکبیر بگو به خاطر توفیقى که نصیب تو شده است ، و اگر گفت : امروز گناه کردم یا کوتاهى نمودم از درگاه خداوند استغفار و طلب آمرزش کن و تصمیم بگیر که دیگر تکرار گناه نکنى (1)
(38)

23 - شیون و فریاد وحشتناک شیطان
امام باقر (علیه السلام ) فرمود: هنگامى که در روز غدیر خم پیامبر (صلى الله علیه وآله ) دست على (علیه السلام ) را گرفت بالا برد و او را به رهبرى بعد از خود معرفى کرد، ابلیس (پدر شیطانها)فریاد زد که در همه جهان شیطانها صداى او را شنیدند و به دورش جمع شدند و گفتند: اى بزرگ ما این چه فریادى بود، ما هیچگاه چنین فریاد و شیونى از تو نشنیده بودم .
ابلیس در جواب گفت : امروز (روز غدیر خم ) کارى واقع شده که اگر کامل گردد، هرگز احدى راه انحراف را نمى پیماید (و آن کار را توضیح داد).
شیطانها گفتند: تو در کارها زیرک هستى و دوخت و دوز تو از همه بهتر است ، چاره این کار نزد تو است .
مدتى گذشت ، منافقان گفتند: پیامبر از روى هوى و هوس سخن مى گوید و یکى از آنها به دیگرى گفت : آیا نمى بینى چشم پیامبر در سرش به اطراف مى گردد گویى (العیاذ بالله ) دیوانه است .
در این وقت : ابلیس فریادى کشید، ولى این بار فریاد او از روى خوشحالى بود، همه شیطانها دور او جمع شدند، به آنها گفت : براستى شما مى دانستید که من از قبل دوخت و دوز و نیرنگ را مى دانستم ؟.
آنها در پاسخ گفتند: آرى .
او گفت :
آدم عهد شکنى (و ترک اولى در مورد نخوردن درخت ) کرد ولى کافر به خدا نشد، اما این منافقان عهد شکنى کردند و کافر به رسول خدا شدند. (39)
24 - اژدهائى در پله هاى منبر
روزى على (علیه السلام ) در عصر خلافت خود بالاى منبر مسجد کوفه سخن مى گفت . ناگهان همه دیدند که در کنار منبر اژدهائى آشکار شد و از پله هاى منبر بالا رفت تا نزدیک على (علیه السلام ) توقف کرد، مردم وحشت زده خواستند آن اژدها را رد کنند امام به آنها اشاره کرد که کارى نداشته باشید.
دیدند على (علیه السلام ) به طرف اژدها خم شد، و با او برخورد خوش ‍ کردت و به گوش او سرى سخن گفت
مردم که در سکوت و حیرت فرو رفته بودند غالبا صداى خاص آن اژدهاى ظاهرى را شنیدند، و مى دیدند لبهاى على (علیه السلام ) حرکت مى کند و اژدها همچون یک شنونده سخنان على (علیه السلام ) را مى شنود، سپس ‍ اژدها از نظر مردم پنهان گردید، گوئى زمین او را بلعید و دیگر اثرى از او نبود.
على (علیه السلام ) به ادامه خطبه خود پرداخت ، پس از خطبه وقتى که از منبر پائین تشریف آوردند مردم دور آن حضرت را گرفته و از جریان اژدها پرسیدند، على (علیه السلام ) فرمود: آن که دیدید (به صورت اژدها) حاکم و امیرى از حاکمان و امراى جن بود، مساله مشکلى بر او اشتباه شده بود، نزد من آمد تا از مساله مشکل خود سوال کند، مساله اش را حل کردم ، او برایم دعا کرد و رفت .
(40)
25 - دادرسى على (علیه السلام ) از مردم
روزى بر اثر شدت بارندگى آب نهر فرات در کنار کوفه طغیان کرد، به طورى که مردم به ترس و هراس غرق شدن افتادند، با حال اضطراب به حضور على (علیه السلام ) آمده و جریان را به عرض رساندند، امیرالمؤ منین (علیه السلام ) سوار بر استر رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) شد و همراه مردم کنار آب فرات آمدند، على (علیه السلام ) از مرکب پیاده شد و وضو گرفت و به نماز مشغول شد و سپس دعاهائى خواند که بسیارى از حاضران آن را شنیدند، آنگاه نزد آب فرات آمد با چوبى که بر دست داشت به صفحه آب زد و فرمود:
به اذن و خواست خدا کم شو.
آب بى درنگ فرو نشست به گونه اى که ماهیان عمق آب آشکار شدند بسیارى از آنها بر على (علیه السلام ) به عنوان امیرالمؤ منین سلام کردند، ولى دو صنف از ماهیان ، سخنى نگفتند که ماهى جرى و مارماهى بودند.
مردم حیرت زده شدند، و از آن حضرت درباره نطق بعضى از ماهیان و سکوت بعضى دیگر سوال کردند.
امام فرمود:
خداوند ماهیانى که حلال هستند به نطق در آورد ولى مهر سکوت بر ماهیانى که حرام و ناپاکند گذاشت . (41)
26 - دقت در بیت المال
ابورافع گوید: من (در عصر خلافت على (علیه السلام ) از طرف آن حضرت منشى و حسابدار بیت المال بودم ، در ماجراى بصره گردبندى از مروارید آورده بودند و جزء بیت المال بود، ایام عید قربان بود، که یکى از دختران على (علیه السلام ) پیام فرستاد که آن گردنبند را به عنوان عاریه مضمونه (یعنى اگر از بین رفت عوض آن را ضامن است ) سه روز به او بسپارم ، من هم به این عنوان گردنبند را به دختر على (علیه السلام ) دادم ، او نیز به عنوان عاریه مضمونه پذیرفت که بعد از سه روز برگرداند.
على (علیه السلام ) آن گردنبند را در گردن دخترش دید و شناخت و از او سوال کرد که این گردنبند از کجا آمده ؟
او در جواب گفت : از ابورافع حسابدار بیت المال عاریه گرفته ام تا در روز عید قربان از آن استفاده کنم و سپس برگردانم .
على (علیه السلام ) شخصى را به سوى من فرستاد، به حضورش شتافتم ، فرمود: آیا به بیت المال مسلمانان خیانت کردى ؟ عرض کردم : پناه مى برم به خدا که به مسلمانان خیانت کنم .
امیرالمؤ منین (علیه السلام ) فرمود: پس چرا گردنبند را به دخترم عاریه دادى ؟ بى آنکه از من اجازه بگیرى و رضایت مسلمین را بدست آورى .
عرض کردم : اى امیرمؤ منان ! او دختر تو است ، از من خواست گردنبند را عاریه به او بدهم تا در عید قربان استفاده کند و سپس برگرداند، با توجه به اینکه آن را عاریه اى دادم که دوباره برگرداند و در صورت فقدان آن ، ضامن عوض آن باشد، وانگهى از مال خودم ضامن آن شده ام و بر من واجب است که آن را به محل خود برگردانم .
سپس فرمود: فورا گردنبند را به بیت المال رد کن ، و حتما بپرهیز که مثل این کار را تکرار کنى ، آنگاه سزاوار کیفر من گردى .
سپس فرمود:
اگر دخترم آن را بدون عاریه یا ضمان ، مى برد (و عاریه اش با ضمانت نبود) نخستین زن هاشمى بود که دستش قطع مى شد.
خبر گفتار امام (علیه السلام ) به دخترش رسید، به حضور پدر آمد و عرض ‍ کرد: اى امیرمؤ منان من دختر تو و پاره تن تو هستم ، چه کسى سزاوارتر از من است که از آن استفاده کند.
على (علیه السلام ) به او فرمود: اى دختر على بن ابیطالب ، در وجود خود از حریم حق پا فراتر منه ، آیا همه زنان مهاجر در روز عید خود را بمثل این گردنبند مى آرایند؟، آیا را از دخترش گرفت و به بیت المال رد کرد.
(42)
28 - کیفر دشمنى با على (علیه السلام )
جابربن عبدالله انصارى گوید: پیامبر (صلى الله علیه وآله ) در عرفات بود، على (علیه السلام ) و من نیز در کنارش بودیم به ما اشاره کرد، نزدیک رفتیم ، به على (علیه السلام ) فرمود: انگشتهایت را در میان انگشتهایم بگذار و على (علیه السلام ) انگشتها و کف دستش را برکف و انگشتهاى پیامبر (صلى الله علیه وآله ) نهاد، فرمود: اى على من و تو از یک درخت آفریده شده ایم ، من ریشه درختم و توتنه آن درخت هستى ، و حسن و حسین (علیهماالسلام ) شاخه هاى آن درختند، کسى که به شاخه اى از این شاخه ها دست یابد خداوند او را داخل بهشت مى کند، اى على اگر امت من روزه بگیرند به گونه اى که بر اثر روزه مثل کمان گردند و نماز بخوانند به گونه اى که بر اثر نماز مثل تیر کمان شوند ولى با تو دشمن باشند خداوند آنها را بر صورت به جهنم مى افکند. (43)
29 - انفاق على (علیه السلام ) در نهان و آشکار و شب و روز
ابن عباس گوید: آیه 274 بقره که مى فرماید:
الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیه فلهم اجرهم عند ربهم .
آنان که اموال خود به هنگام شب و روز، در پنهان و آشکار انفاق مى کنند مزدشان نزد پروردگارشان است .
در شان على (علیه السلام ) نازل شده است ، زیرا آن حضرت درهمى در شب و در همى در روز در همى آشکار و در همى پنهان انفاق کرد.
(44)
30 - ذوالفقار على (علیه السلام ) در میدان احد
جنگ احد گرچه موجب شهادت عده اى از مسلمین شد، ولى دلاوریهاى على (علیه السلام ) در آن جنگ اهل زمین و آسمان را حیرت زده کرد.
هنگامى که پیامبر (صلى الله علیه وآله ) از میدان احد به مدینه برگشت فاطمه زهرا (علیهاالسلام ) در حالى که ظرفى پر از آب در دستش بود به استقبال پدر شتافت ، صورت خون آلود پدر را شست ، در این هنگام على (علیه السلام ) از میدان آمد و در دستش شمشیر ذوالفقار بود و دستش تا شانه اش غرق در خون بود، به فاطمه (علیهاالسلام ) فرمود:
این شمشیر را از من بگیر که امروز مرا تصدیق کرد سپس این اشعار را خواند:
افاطم هاک السیف غیر ذمیم
فلست بر عدید ولا بملیم
لعمرى لقد اعذرت فى نصر احمد
وطاعه رب بالعباد علیهم
امیطى دماء القوم عنه فانه
سقى آل عبدالدار کاس حمیم
یعنى : اى فاطمه ! این شمشیر را که مورد سرزنش نیست بگیر، و من ترسو نیستم ، و نه اینکه مورد ملامت واقع شوم .
سوگند به جانم تا آخرین درجه امکان خود بیارى محمد (صلى الله علیه وآله ) شتافتم ، و در راه اطاعت خداى آگاه به بندگان ، گام برداشتم .
خون دشمن را از این شمشیر پاک کن ، شمشیرى که به دودمان عبدالدار (پرچمدار دشمن ) جام حمیم (آب سوزان دوزخ ) آشاماند
.
پیامبر (صلى الله علیه وآله ) در این هنگام فرمود:
خذیه یا فاطمه فقد ادى بعلک ما علیه و قد قتل الله بسیفه صنادید قریش .
اى فاطمه ! این شمشیر را بگیر که شوهرت آنچه سزاوارش بود، ادا کرد و با آن شمشیر گردنکشان قریش را به خاک هلاکت افکند. (45)
از گفتار على (علیه السلام ) است :
من عظم صغار المصائب ابتلاه الله بکبار المصائب : کسى که مصائب کوچک را بزرگ شمارد، خداوند او را به مصیبتهاى بزرگ مبتلا سازد. (46)
معصوم چهارم - امام دوم :
نام : امام حسن (علیه السلام )
القاب معروف : مجتبى ، سبط اکبر.
پدر و مادر: على (علیه السلام ) - فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
وقت و محل تولد: نیمه رمضان سال سوم هجرت در مدینه .
دوران امامت : ده سال (از سال چهل تا 50 هجرى قمرى ).
طاغوت زمان امامت : معاویه بن ابى سفیان (لعنه الله علیهما).
وقت و محل شهادت : 28 صفر سال 50 هجرى در سن حدود 47 سالگى ، به دستور معاویه توسط جعده در مدینه مسموم و به شهادت رسید.
مرقد شریفش : در قبرستان بقیع ، واقع در مدینه است .
دوران زندگى او را مى توان در سه بخش مشخص کرد:
1 - دوران کودکى و عصر پیامبر (صلى الله علیه وآله ) (حدود هشت سال ).
2 - دوران ملازمت با پدر (حدود 37).
3 - دوران امامت : ده سال .
31 - گل رسول خدا (صلى الله علیه وآله )
حافظ ابونعیم اصفهانى از ابوبکر روایت مى کند که گفت : پیامبر (صلى الله علیه وآله ) در نماز بود، وقتى که به سجده رفت ، امام حسن (علیه السلام ) که کودک بود آمد و بر پشت جدش رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) نشست ، رسول خدا آنقدر سجده را طول داد تا امام حسن (علیه السلام ) پائین آمد، بعد از نماز ابوبکر به رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) عرض کرد: اى رسول خدا چطور در نماز این چنین به این کودک مدارا مى کنى پیامبر (صلى الله علیه وآله ) فرمود: ان هذا ریحانتى و ان ابنى هذا سید: این کودک گل من است ، و این پسرم آقا است . (47)
32 - به به چه نیکو مرکب و سوارش !
ابن عباس گوید: دیدم رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) حسن را بر دوش ‍ گرفته است ، مردى رسید و گفت : اى کودک ! خوب مرکبى دارى ! نعم المرکب رکبت .
پیامبر (صلى الله علیه وآله ) فرمود: و نعم الراکب : و این کودک خوب سواره اى است . (48)
33 - دعاى امام حسن (علیه السلام ) درباره روغن فروش
امام حسن (علیه السلام ) چندین بار از مدینه پیاده به مکه براى انجام حج رفت در یکى از این سفرها که از مدینه به سوى مکه راه افتاد، پاهایش بر اثر پیاده روى روى ریگهاى خشک و سوزان ، ورم کرد. شخصى به آن حضرت عرض کرد: آقا اگر کمى سوار مى شدید، پاهایتان بهتر مى شد.
امام فرمود: خیر وقتى به منزلگاه بعدى رسیدیم ، مرد سیاه چهره روغن فروشى پیدا مى شود که فلان روغن را دارد آن را برایم بخر، به پاهایم مى مالم خوب مى شود.
عده اى عرض کردند: پدران و مادرانمان بفدایت در پیش منزلى سراغ نداریم که در آنجا روغن بفروشند.
امام به راه خود ادامه داد، چند ساعتى نگذشته بود که همان مرد روغن فروش پیدا شد، امام فرمود: نزد او بروید و روغن را خریدارى کنید نزد او رفتند و روغن خواستند، او گفت : براى چه کسى مى خواهید؟ گفتند براى امام حسن (علیه السلام ).
روغن فروش گفت : مرا نزد آن حضرت ببرید وقتى که او را به حضور امام حسن (علیه السلام ) بردند به امام عرض کرد: من نمى دانستم روغن را براى شما مى خواهند و من حاجتى به تو دارم و آن اینکه دعا کن خداوند فرزند نیکوکار و پرهیزکارى به من بدهد، من وقتى از وطن بیرون آمدم همسرم نزدیک زایمانش بود.
امام حسن (علیه السلام ) فرمود: خداوند پسر سالمى که پیرو ما است به تو خواهد داد.
وقتى روغن فروش به منزلش رفت ، دید خداوند پسر سالمى به او داده است . (49)
همان پسر وقتى بزرگ شد به سید حمیرى معروف گردیده و از شیعیان راستین و شاعران آزاده بود که در هر فرصتى از امامان اهلبیت (علیهم السلام دفاع و حمایت مى نمود، و فضائل على (علیه السلام ) را به قصیده در آورده بود و مى خواند و هنگام مرگ على (علیه السلام ) ببالینش آمد.
نام او اسماعیل بن محمد بود امام صادق (علیه السلام ) به او فرمود: مادرت تو را سید نامید و این نام زیبنده تو است زیرا تو سید شاعران هستى .
روزى اشعارى درباره مصائب امام حسین (علیه السلام ) در حضور امام صادق (علیه السلام ) خواند، قطرات اشک از دیدگان امام سرازیر شد و صداى گریه از منزل آن حضرت برخاست ، سرانجام امام (علیه السلام ) امر به خوددارى کرد. (50)
34 - پاسخ به سوال یهودى
امام حسن (علیه السلام ) در عین اینکه پارسا و عابد بود و بیست بار پیاده از مدینه به مکه براى انجام مناسک حج رفت ، و سه بار همه اموال خود را صدقه داد، خوشپوش و با وقار و آراسته بود.
روزى با لباس خوب و تمیز سوار بر قاطر زیبا از منزل بیرون آمد، و با شکوه و نورانیت خاصى در کوچه هاى مدینه مى گذشت و به بیرون شهر مى رفت .
یک نفر یهودى نزدیک آمد و عرض کرد: سوالى دارم ، امام فرمود: بپرس .
او گفت : جدت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: الدنیا سجن المومن و جنه الکافر: دنیا براى مؤ من ، زندان است و براى کافر بهشت .
ولى اینک مى بینم تو از مواهب دنیا بهره مندى ولى من در سختى هستم ! امام حسن (علیه السلام ) فرمود: این تصور تو غلط است که مؤ من باید از همه چیز محروم باشد، و اگر تو مقام ارجمند مؤ من را در بهشت با جایگاه پست جهنم براى کافر را مقایسه کنى ، و با دنیاى مؤ من و کافر بسنجى بخوبى درمیابى که سخن رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) دست که دنیا براى مؤ من زندان است و براى کافر بهشت مى باشد. (51)
35 - گرویدن مردم ، معیار ارزش نیست
روزى معاویه به امام حسن (علیه السلام ) گفت : من از تو بهترم امام فرمود: چرا؟
او گفت : بخاطر اینکه مردم دور من اجتماع کرده اند.
امام فرمود: هیهات ، هیهات (چقدر این سخن تو دور از حقیقت است ) اى فرزند جگر خوار! آنان که به دور تو جمع شده اند دو دسته اند:
1 - از روى زور و اجبار، در دور تواند 2 - از روى آزادى و اختیار، دسته اول بر اساس فرموده خداوند در قرآن معذورند.
اما دسته دوم ، گنهکارند و از فرمان خدا نافرمانى کرده اند.
حاشا که من به تو بگویم : من بهتر از تو هستم زیرا در تو خوبى نیست تا من خوب تر از تو باشم ، ولى بدان که خداوند مرا از صفات پست دور ساخته و تو را از صفات نیک انسانى دور است . (52)
36 - افشاگرى امام حسن بر ضد طاغوت
معاویه براى جذب مردم به حکومت طاغوتى خود مى گفت : بنى هاشم ، به سخاوت معروفند وقتى که دست از سخاوت و بخشش بردارند شباهت خود را به قوم خویش از دست مى دهند زبیرى ها به شجاعت معروفند، وقتى که دست از شجاعت بکشند، شباهت خود به قوم خویش ‍ را از دست مى دهند.
قبیله مخزومى به تکبر معروفند، وقتى که دست از این صفت بردارند به قومشان شباهت ندارند.
و بنى امیه به حلم و بردبارى معروف است ، اگر از آن دست بکشند از شباهت به قوم خود، دست کشیده است .
امام حسن (علیه السلام ) وقتى این گفتار را (توسط افرادى ) شنید فرمود:
معاویه چه زیرکانه سخن گفته است ؟ (و چه نیرنگى به کار برده ) خواسته با این بیان ، بنى هاشم همه اموال خود را به دیگران ببشخند و در نتیجه تهیدست شوند و همین فقر باعث فلاکت آنها گردد.
و زبیرى ها، دست به شمشیر ببرند و همدیگر را بکشند و سرگرم آن شوند و مخزومى ها نیز با تکبر خود مردم را از خود برانند، در نتیجه همگى مورد خشم مردم شوند، ولى بنى امیه محبوب مردم گردند. (53)
به این ترتیب امام (علیه السلام ) با افشاگرى نقشه معاویه را نقش بر آب کرد.
37 - طاغوت شکنى امام حسن (علیه السلام )
پس از شهادت امام على (علیه السلام ) معاویه کم کم بر همه جهان اسلام مسلط شد، روزى با دارو دسته خود به کوفه آمد، طرفدارانش به او گفتند: حسن بن على (علیه السلام ) در نظر مردم کوفه بسیار محترم و محبوب است ، خوب است شما به منبر بروى و در و خطبه خود کارى کنى که آن حضرت از چشم مردم بیفتد.
امام حسن (علیه السلام ) از جریان آگاه شد، در مسجد پیش دستى کرد و قبل از سخنرانى معاویه برخاست و خطاب به مردم کرد و فرمود: اى مردم آیا اگر شما همه جهان را بگردید کسى را غیر از من و برادرم حسین (علیه السلام ) مى یابید که جدش رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) باشد؟ ما براى حفظ خونهاى مردم دست از جنگ کشیدیم (54)و حکومت در دست این طاغوت - اشاره به معاویه - قرار گرفت و این جز فتنه اى تا وقتش نمى یابم .
معاویه گفت : منظورت چیست ؟
امام حسن (علیه السلام ) فرمود: منظورم همان است که خدا خواسته است .
معاویه به خشم آمد و بالاى منبر رفت و در خطبه خود از على (علیه السلام ) و آل على (علیه السلام ) بدگویى کرد.
امام حسن (علیه السلام ) از پاى منبر برخاست و خطاب به معاویه فرمود: اى فرزند زن جگر خواره آیا امیرمؤ منان (علیه السلام ) را سبب مى کنى به او ناسزا مى گویى با اینکه پیامبر (صلى الله علیه وآله ) فرمود: کسى که به على (علیه السلام ) ناسزا بگوید به خدا ناسزا گفته و خداوند چنین فردى را تا ابد وارد دوزخ مى کند.
آنگاه امام از روى بى اعتنایى به معاویه پشت کرد و به طرف منزل آمد و دیگر به آنجا برنگشت (55)
38 - قطع سخنرانى طاغوت
معاویه و طرفدارانش و ندانم کارى و بى وفایى مردم کوفه باعث شد که امام حسن (علیه السلام ) از کوفه به مدینه برگردد، و به عنوان اعتراض از حکومت غاصب معاویه در گوشه انزوا قرار گیرد (و راهى جز این نبود) در این ایام تسلط بنى امیه ، معاویه به مدینه آمد، مردم را در مسجد جمع کرد (و امام حسن (علیه السلام ) نیز در مسجد بود) معاویه بالاى منبر رفت و پس ‍ از گفتارى به بدگویى از حضرت امیرمؤ منان على (علیه السلام ) پرداخت ، هنوز خطبه معاویه تمام نشده بود که امام حسن (علیه السلام ) از مجلس ‍ برخاست و پس از حمد و ثناء فرمود: اى مردم ! هیچ پیامبرى نیست که وصى نداشته باشد، و نیز هیچ پیامبرى نیست که دشمن نداشته باشد، در برابر پیامبران دشمنانى از مجرمین بودند، على (علیه السلام ) وصى پیامبر اسلام رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) است ، و بعد از على (علیه السلام ) من پسر او وصى رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) هستم سپس به معاویه رو کرد و فرمود: اى معاویه ! تو پس صخر هستى و نام جدت حرب است ولى جد من رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) است .
مادر تو هند جگر خواره است و جده تو نثیله است ، ولى مادر من فاطمه زهرا (علیهاالسلام ) و جده من خدیجه کبرى (علیهاالسلام ) است خداوند در میان من و تو آنکه از نظر نسب پست است و به کفر نزدیک مى باشد لعنت کند و همچنین کسى را که از ما در مورد یاد خدا کاهل است و منافق مى باشد نیز لعنت نماید. همه حاضران گفتند آمین .
معاویه سخت ناراحت شده بود و دیگر یاراى ادامه خطبه نداشت ، خطبه اش را قطع کرد و از بالاى منبر به پایین آمد. (56)
39 - اعدام دو جاسوس
وقتى که خبر شهادت حضرت على (علیه السلام ) و خبر بیعت مردم با امام حسن (علیه السلام ) به معاویه رسید، دو نفر جاسوسان یکى از طایفه حمیر و دیگرى از طایفه بنى قین را به کوفه و بصره فرستاد، تا اوضاع عراق را به معاویه اطلاع دهند، امام حسن (علیه السلام ) آن دو جاسوس را شناخت ، دستور دستگیرى آنها را داد و سپس فرمان اعدام آنها را صادر نمود و پس از آن امام حسن نامه تندى به معاویه نوشت و در آن نامه بعضى از کارهاى خلاف او را تذکر داد.(57)
40 - آزادى کنیز
انس بن مالک گوید: کنیزى از امام حسن (علیه السلام ) شاخه گلى را به حضور آن حضرت آورد و اهداء نمود، امام حسن (علیه السلام ) آن شاخه گل را گرفت و به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم
من به حضرت عرض کردم ، با اهداء یک شاخه گل ناچیز او را آزاد کردى ؟
امام در پاسخ فرمود: خداوند ما را (در قرآن ) چنین ادب کرده و فرموده : اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها هر گاه کسى به شما تحیت گوید پاسخ آن را بطور بهتر بدهید (58) سپس فرمود: تحیت بهتر همان آزاد کردن او است . (59)
از گفتار امام حسن مجتبى (علیه السلام ) است :
من بدء بالکلام قبل السلام فلاه تجیبوه : کسى که قبل از سلام ، سخن گفت ، جواب او را ندهید (60)
معصوم پنجم - امام سوم :
نام : امام حسین (علیه السلام ).
القاب معروف : سید الشهداء اباعبدالله .
پدر و مادر: على (علیه السلام ) - فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
وقت و محل تولد: سوم شعبان سال چهارم هجرت در مدینه .
دوران امامت : یازده سال (از سال 50 تا 61 ه‍.ق ).
طاغوت زمان امامت : 9 سال و چهار ماه معاویه و تقریبا شش ماه آخر یزید (لعنة الله علیهما) بود.
وقت و محل شهادت : روز عاشوراى سال 61 هجرى در کربلا در سن 57 سالگى به شهادت رسید.
مرقد شریفش : در شهر کربلا در کشور عراق واقع است .
دوران زندگى آن حضرت را مى توان در چهار بخش زیر مشخص کرد:
1 - دوران عصر پیامبر (صلى الله علیه وآله ) (حدود شش سال ).
2 - دوران ملازمت با پدر و برادرش امام حسن (علیه السلام ) (حدود 46 سال ).
3 - دوران امامت (ده سال )
4 - نهضت جاودانى و عظیم امام حسین (علیه السلام ) در کربلا (در 70 کیلومترى کوفه ) که از مهمترین حادثه تاریخ است .
41 - دلبستگى امام حسین (علیه السلام ) به خدا
امام حسین (علیه السلام ) با یاران خود به سوى کربلا مى آمد در منزلگاه شقوق (چند فرسخى کوفه ) مردى را دید که از کوفه مى آید، از او پرسید: از مردم کوفه و عراق چه خبر؟ او در پاسخ گفت : مردم بر ضد شما اجتماع کرده اند.
امام حسین (علیه السلام ) فرمود: ان الامر لله مایشاء و ربنا تبارک هو کل یوم فى شان فرمان از سوى خداوند است که هر چه بخواهد و پروردگار بزرگ ما، در هر روزى داراى شانى است .
سپس این اشعار را خواند:
فان تکن الدنیا تعد نفیسة
فدار ثواب الله اعلى و انبل
و ان تکن الارزاق قسما مقدرا
فقلة حرص المرء فى الکسب اجمل
و ان تکن الابدان للموت انشاءت
فقتل امرء بالسیف فى الله افضل

یعنى اگر دنیا (هر چند) خانه عالى به شمار آید ولى خانه پاداش خدا (قیامت ) بالاتر و برتر است .
و اگر رزق و روزیها بر اساس مقدرات الهى تقسیم مى شود پس حرص کم مرد براى کسب آن نیکوتر است .
و اگر بدنها براى مرگ ایجاد شده اند پس کشته با شمشیر در راه خدا بهتر است (61)
42 - درگیرى شدید با مروان
روزى مروان ناپاک که در دشمنى با اهلبیت پیامبر (صلى الله علیه وآله ) معروف بود، به امام حسین (علیه السلام ) رسید و گفت : اگر براى شما افتخار به وجود مادرى چون فاطمه (علیه السلام ) نبود، دیگر چیزى نداشتید که بر ما افتخار نمایید.
امام (علیه السلام ) برخاست و گلوى مروان را گرفت و فشار داد و دستارش ‍ را به گردنش پیچید، بطورى که بیهوش شد، آنگاه او را واگذاشت ، سپس به مروان فرمود: سوگند به خدا در همه جهان کسى پیدا نمى شود که مثل تو (مروان ) و پدرت با خدا و رسولش دشمنى نماید، نشانه صدق گفتارم این است که وقتى خشمگین مى شوى ، عبایت از شانه ات مى افتد (اراده و تسلط بر نفس ندارى ).
روایت کننده گوید: سوگند به خدا مروان از آنجا برنخاست مگر اینکه به گونه اى خشمگین شد که عبایش از شانه اش افتاد.(62)
43 - دشمنى و عدم سازش براى خدا نه دنیا
معاویه براى فرماندار خود در مدینه یعنى مروان نامه نوشت که از ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر (علیه السلام ) براى پسرم یزید خوستگارى کن .
مروان نزد عبدالله رفت و جریان را گفت ، عبدالله در پاسخ گفت : اختیار این دختر با دائیش مولاى ما حسین (علیه السلام ) است .
بعد عبدالله جریان را به عرض امام حسین (علیه السلام ) رساند، امام فرمود: از درگاه خداوند خشنودى خدا را خواستارم .
تا اینکه مردم در مسجد، اجتماع نمودند، مروان همراه عده اى از بزرگان قوم خود به حضور حسین (علیه السلام ) آمد و جریان دستور معاویه را به عرض ‍ رساند و اضافه کرد، مهریه اش به حکم پدرش معاویه هر چه باشد مى پردازیم و قرضهاى پدرش را ادا مى کنیم و به اضافه اینکه این وصلت باعث صلح بین دو طایفه بنى هاشم و بنى امیه مى شود.
امام حسین (علیه السلام ): پس از حمد ثناى الهى فرمود: اى مروان ! آنچه گفتى شنیدم ، اما در مورد، مهریه سوگند به خدا ما از سنت پیامبر (صلى الله علیه وآله ) تجاوز نمى کنیم که دوازده وقیه معادل 480 درهم بود.
اما در مورد اداى قرض پدرش ، دختران ما هر جا باشند قرضهاى دنیوى ما را ادا مى کنند.
اما صلح و آشتى بین ما و طایفه شما، این را بدان که ما براى رضاى خدا و در راه خدا با شما دشمنى داریم ، بنابراین براى دنیا با شما سازش نمى کنیم ، سوگند به جانم ، خویشاوند نسبى (بخاطر خدا) بهم زده شد (63)تا چه رسد به خویشاوندى سببى (یعنى خویشى از ناحیه داماد).
مروان و همراهانش مایوس شده برخاستند و رفتند (64)
44 - حل مشکل
صفوان گوید: امام صادق (علیه السلام ) فرمود: دو نفر مرد، همراه یک زن و یک نوزاد نزاعى داشتند، بحضور امام حسین (علیه السلام ) آمدند.
مرد اول گفت : زن مال من است (در نتیجه بچه نیز مال من است ).
مرد دوم گفت : این فرزند مال من است .
امام حسین (علیه السلام ) به مرد اول فرمود: بنشین ، او نشست .
آنگاه امام رو به زن کرد و فرمود: راست بگو قبل از آنکه پرده ها بالا رود.
زن گفت : این مرد که نشسته همسر من است و فرزند مال او است اما این مرد ایستاده را نمى شناسم .
امام (علیه السلام ) به بچه شیرخوار رو کرد و فرمود: به اذن خدا سخن بگو و خود را معرفى کن .
نوزاد با زبان گویا گفت : پدر من نه این مرد است نه آن مرد، بلکه پدر من چوپان فلان طایفه مى باشد.
به این ترتیب روشن شد که آن دو مرد هر دو در ادعاى خود در مورد اینکه بچه مال آن ها است دروغ مى گفتند.(65)
45 - ابراهیم خلیل (علیه السلام ) در سرزمین کربلا
روزى حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام ) سوار بر است ، از سرزمین کربلا عبور مى کرد، ناگهان پاى اسبش لغزید، و ابراهیم (علیه السلام ) با اسب به زمین افتاد و سر ابراهیم شکست ، و از آن خون جارى گشت .
ابراهیم (علیه السلام ) استغفار کرد، و تصور نمود شاید گناهى از او سر زده است این سقوط، کیفر آنست ، از این رو عرض کرد: خدایا چه گناهى از من سر زده ؟.
جبرئیل بر او نازل شد و عرض کرد: خداوند مى فرماید: از تو خطایى سر نزده است ولى سبط خاتم پیامبران و فرزند خاتم اوصیاء (یعنى حسین (علیه السلام )) را در این مکان به شهادت مى رسانند، خون تو براى اینکه با خون او آمیخته شود، این حادثه به تو رخ داد.
حضرت ابراهیم (علیه السلام ) گفت اى جبرئیل ! قاتل او (حسین (علیه السلام )) کیست ؟
جبرئیل عرض کرد: قاتل او، ملعون شده اهل آسمانها و زمین است ، و قلم بر لوح محفوظ به لعن او به جریان درآمده ، بى آنکه پرودگارش اذن داده باشد، خداوند به قلم وحى فرستاد: تو شایسته مدح هستى بخاطر لعن بر قاتل حسین (علیه السلام ).
ابراهیم (علیه السلام ) بسیار بر قاتل امام حسین (علیه السلام ) لعن کرد، اسب ابراهیم که به زمین سقوط کرده بود خوب شد و از لغزش و وحشت بیرون آمد، ابراهیم به اسب خود گفت : چه شد و چه را شناختى که از وحشت بیرون آمدى ؟
اسب با نطق گویا عرض کرد: من افتخار مى کنم که تو بر من سوار هستى ، وقتى از پشتم به زمین افتادى ، بسیار شرمنده شدم ، و یزید ملعون باعث این کار شد (66)
46 - توجه به مستضعفان
شعیب بن عبدالرحمن گوید: در روز عاشورا وقتى که حسین (علیه السلام ) را به شهادت رساندند، و بدنش را عریان گشت ، آثار خراشیدگى در پشت حضرت دیده شد، از امام سجاد (علیه السلام ) علت آن را پرسیدند.
امام سجاد (علیه السلام ) فرمود: این خراشیدگیها، اثر انبانها و ظرفهاى پر از طعام است که پدرم ، آن ها را به پشت مى گرفت و به منزلهاى یتیمان و بیوه زنان و مستمندان مى برد.(67)
47 - جایزه به معلم
نقل شده : عبدالرحمن سلمى ، سوره حمد به فرزند امام حسین (علیه السلام ) آموخت ، وقتى که آن فرزند سوره حمد را نزد امام حسین (علیه السلام ) به خوبى خواند.
امام (علیه السلام ) هزار دینار و هزار حله به معلم او جایزه و انعام داد، و دهان او را پر از در کرد.
بعضى از این موضوع تعجب کردند، امام (علیه السلام ) دو شعر زیر را خواند:
اذا تجاءت الدنیا علیک فجدبها
على الناس طرا قبل ان تتقلب
فلا الجود یفنیها اذا هى اقبلت
ولا البخل یبقیها اذا ما تولیت

یعنى : وقتى که دنیا به تو نیکى و سخاوت کرد، تو نیز به وسیله آن به همه مردم نیکى و سخاوت کن ، قبل از آنکه این موفقیت از دستت برود.
و بدان که وجود و بخشش موجب تهیدستى نمى شود. اگر دنیا به انسان روى آورد، و همینطور بخل موجب بقاى (ثروت ) دنیا نمى شود، اگر دنیا از انسان روى گرداند
(68)
به این ترتیب از امام حسین (علیه السلام ) درس فضائل اخلاقى و ارزشهاى انسانى مى آموزیم ، و در مى یابیم که امام (علیه السلام ) چقدر به تعلیم و تعلم ارزش مى داد، که آنهمه به معلم احترام کرد و جایزه داد.
48 - گریه امام حسین (علیه السلام ) و دعاى او براى یک رزمنده پیر
انس بن حارث کاهلى در کربلا در روز عاشورا پیرمرد سالخورده اى بود، او از اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله ) بود و در جنگ بدر و حنین شرکت داشت ، در روز عاشورا از امام حسین (علیه السلام ) اجازه رفتن به میدان گرفت ، امام اجازه داد، او با شور و شوق فراوان عمامه اش را از سرش گرفت و به کمر بست ، ابروانش را که بر اثر پیرى روى چشمش افتاده بود نیز با دستمالى بالا آورد و بست تا مانع دیدنش نگردد.
وقتى امام این حال را از او دید منقلب شد و بى اختیار قطرات اشک دیدگانش بر گونه هایش سرازیر شد و خطاب به او فرمود: شکر الله لک یا شیخ : خداوند عمل تو را بهترین وجه قبول و تقدیر کند اى شیخ .
او با پیرى به میدان رزم رفت ، و با دشمنان جنگید و پس از کشتن هیجده نفر از دشمن ، شربت شیرین شهادت را نوشید. (69)
49 - نمونه اى از شجاعت و وفاى حسین (علیه السلام )
امام حسین (علیه السلام ) در کربلا، یکه و تنها سوار بر اسب شد و روانه شریعه فرات گشت تا آب بیاورد، اعور اسلمى و عمرو بن حجاج دو فرمانده با چهار هزار نفر در آنجا بودند و از شریعه فرات نگهبانى مى نمودند.
امام (علیه السلام ) به آن ها حمله کرد، آن ها از هم پاشیدند، و امام خود را به آب فرات رساند.
اسب (ذوالجناح )امام تشنه بود، امام به او فرمود: تو تشنه اى و من نیز تشنه ام ، سوگند به خدا از آب نمى چشم تا تو نخست آب بیاشامى .
گویى اسب سخن امام را فهمید، سرش را بلند کرد، یعنى تا تو آب نیاشامى من نمى آشامم .
امام فرمود: بیاشام ، من هم مى آشامم ، در این وقت حسین (علیه السلام ) دست دراز کرد و آب در دست گرفت ، در این هنگام یکى از سربازان دشمن گفت : اى حسین تو آب مى آشامى در حالى که اهل خیمه گاه را مورد حمله قرار دادند با شنیدن این سخن ، آب از دستش ریخت ، و بر سپاه دشمن حمله کرد و خود را سریع به خیمه گاه رساند، دید خیمه گاه سالم است ، و سرباز دشمن دروغ گفته است . (70)
50 - اسلام راهب مسیحى
یکى از علماى مسیحى در صومعه اى در بیابان عبادت مى کرد، دید در راه دو دسته مى آیند، یکدسته سوار بر مرکبها و اسلحه بدست و خوشحال اما دسته اى دیگر اندوهگین و همچون اسیر، خوب نگاه کرد ناگهان دید سرهایى سر نیزها کرده اند سخت حیران شد که این سرها چیست ؟ وقتى نزدیک شدند، چشمش به سرى (سر امام حسین (علیه السلام ) افتاد)، دید خونها در لبهاى او خشکیده اما چشمها پر فروغ ، در فکر فرو رفت ، گویى با آن سر سخن گفت ، از آنها سؤ ال کرد آنها صاحب سر را معرفى کردند. از رئیس کاروان پرسید، عمر سعد را به او نشان دادند، به او گفت : آیا ممکن است امشب تا فردا صبح این سر را به من بدهید گفتند با سر چکار دارى ؟ گفت : مطلبى دارم ، هر چه بخواهید به شما مى دهم ، سرانجام آنها که دنیا پرست بودند، ده هزار درهم گرفتند و سر را تحویل راهب دادند.
راهب سر را به صومعه خود برد و شست و خوشبو کرد و روى زانویش ‍ گذاشت و تا صبح گریه کرد.
صبح که شد، ماءمورین نزد او آمدند تا سر را بگیرند، او خطاب به سر مقدس ‍ کرد و گفت : سوگند به خدا جز مالک خودم نیستم ، (یعنى نمى توانم کارى بکنم ) وقتى روز قیامت شد، نزد جدت محمد (صلى الله علیه وآله ) گواهى بده که من گواهى به یکتایى خدا دادم و گواهى میدهم که محمد (صلى الله علیه وآله ) عبد و رسول خداست ، بدست تو اسلام آوردم و من خادم تو هستم (71)آرى حسین (علیه السلام ) چراغ هدایت است .