اگر این سخن درست باشد که در حیات رسول خدا (ص) دو جریان سیاسى مختلف در میان مهاجران وجود داشته و کسانى براى به دست آوردن خلافت تلاش مىکردهاند باید پذیرفت که میان امام و شیخین از همان زمان، مناسبات خوبى نبوده است. در اخبار سیره چیزى که شاهد نزاع بین اینان باشد دیده نشده، اما هیچ خاطرهاى نیز که نشان دهنده رفاقت آنها با یکدیگر باشد وجود ندارد. دشمنی هاى عایشه با امام على (ع) که به اعتراف خودش از همان زمان پیامبر(ص) وجود داشته، مىتواند شاهدى بر اختلاف آل ابى بکر با آل على تلقى شود. گفتهاند زمانى که فاطمه (س) رحلت کرد، همه زنان پیامبر(ص) در عزاى بنى هاشم شرکت کردند، اما عایشه خود را به مریضى زد و نیامد و حتى براى على (ع) مطلبی نقل کردند که گویا عایشه اظهار سرور کرده بود.(1) هر چه بود، بلافاصله پس از خلافت ابوبکر، و اصرار امام بر اثبات حقانیت خود نسبت به خلافت، سبب بروز مشکلاتى در روابط آنان شد. حمله به خانه امام و حالت قهر حضرت فاطمه (س) و عدم اجازه براى حضور شیخین بر جنازه آن حضرت،(2)اختلاف را عمیقتر کرد. از آن پس امام گوشهگیر شد و به سراغ زندگى شخصى رفت. حکومت انتظار داشت که امام، همانطور که بیعت کرده، دست از ادعاى حقانیت خود نیز بردارد و شمشیر به دست براى تحکیم پایههاى قدرت آنان با مخالفانشان از مرتدان بجنگد. امام این درخواست را رد کرد. با چنین موضعى، طبیعى بود که حکومت باید او را در دیدگان مردم تحقیر کند. این سیاست مىتوانست به انزواى بیشتر آن حضرت بیانجامد. امام در نفرین به قریش فرمود: خدایا! من از تو بر قریش و آن که قریش را کمک کند یارى مىخواهم.
«فانهم قطعوا رحمى، و صغروا عظیم منزلتى، واجمعوا على منازعتى امرا هولى.»(3) ؛ آنان پیوند خویشى مرا بریدند و مرتبت والاى مرا خُرد کردند و در چیزى که حق من بود با من به ستیز پرداختند.
امام در ادامه مىفرماید: " نگریستم و دیدم نه مرا یارى است نه مدافعى و مددکارى جز کسانم، دریغ کردم که آنان را به کام مرگ برانم، پس خارغم در دیده نهاده، چشم پوشیدم."(4)
این سخن امام اشاره به سیاست خلفا در تحقیر امام است. امام در خطبه شقشقیه نیز با اشاره به شورا مىفرماید: "چون زندگانى او(عمر) به سر آمد، گروهى را نامزد کرد، و مرا در جمع آنان قرار داد. خدایا چه شورایى! من از نخستین چه کم داشتم که مرا در پایه او نپنداشتند و در صف قرار دادند."(5)
قرار گرفتن امام در کنار کسانى چون طلحه و زبیر و عثمان، براى امام شکننده بود.چرا که در این جمع هم امام را تحقیر کردند. عجیب آن است که عمر در زمانى که شش نفر را برگزید، هر یک از آنان را متهم به صفتى کرد. در این میان، صفتى به امام نسبت داد که بىاندازه بىپایه و در عین حال خُرد کننده بود. عمر امام را متهم کرد که «فیه دعابة»(6)فرد شوخى است. بعدها معاویه (7)و عمرو بن عاص بر اساس همین سخن عمر، درباره امام مىگفتند:" فیه تلعابه".( شوخ طبع)(8) امام اتهام عمرو بن عاص را به شدت رد کرد و این در اصل، ردّ سخن عمر بود.(9)
زندگى امام در انزواى مدینه، سبب شد تا آن حضرت ناشناخته باقى بماند. زمان به سرعت مىگذشت و امام تنها در مدینه، آن هم در میان چهرههاى قدیمى صحابه، چهرهاى آشنا بود. اما در عراق و شام کسى امام را نمىشناخت. تنها برخى قبایل یمنى که از زمان سفر چند ماهه امام به یمن، آن حضرت را دیده بودند، با وى آشنایى داشتند. جندب بن عبدالله مىگوید: زمانى پس از بیعت با عثمان به عراق رفتم، در آنجا براى مردم فضایل على (ع) را نقل مىکردم. بهترین پاسخى که از مردم مىشنیدم این بود که، این حرفها را به کنارى بگذار، به چیزى فکر کن که نفعى برایت داشته باشد. من مىگفتم: این مطالب، چیزهایى است که براى هر دوى ما سودمند است، اما طرف بر مىخاست و مىرفت.(10)
به نقل ابن ابى الحدید، تحلیل محمد بن سلیمان این بوده است که یکى از عوامل اختلاف در دوره عثمان تشکیل شورا بود. زیرا هر یک از اعضاى شورا هوس خلافت داشتند. طلحه از کسانى بود که در انتظار خلافت مىبود. زبیر نیز، هم به او کمک مىکرد و هم خود را لایق حکومت مىدید. امید آنان به خلافت، بیش از امید امام على (ع) بود. دلیلش نیز این بود که شیخین او را از چشم مردم ساقط کرده و حرمت او را در میان مردم خُرد کرده بودند؛ به همین جهت او فراموش شده بود. بیشتر کسانى که فضایل او را در زمان پیامبر(ص) مىشناختند مرده بودند و نسلى پدید آمده بود که او را همانند سایر مسلمانان مىدانستند. از افتخارات او تنها همین مانده بود که پسرعموى پیامبر(ص) ، همسر دختر او و پدر نوادگان اوست. باقى امور فراموش شده بود. قریش نیز چنان بغضى به او مىورزید که به هیچ کس چنان نبود. قریش به همین اندازه طلحه و زبیر را دوست مىداشت، زیرا دلیلى براى وجود کینه نسبت به آنها وجود نداشت.(11)
ابن ابى الحدید تحلیل جالبى از علل بغض قریش نسبت به امام على (ع) کرده است.(13)
یک بار کسى از امام على(ع) مىپرسد: به اعتقاد شما، اگر رسول خدا (ص) فرزند پسرى مىداشت که بالغ و رشید بود، آیا عرب حکومت خود را به او مىسپرد؟ امام پاسخ داد: اگر جز آنچه من کردم انجام مىداد، او را مىکشتند. عرب از کار محمد (ص) متنفر بود و نسبت به آنچه خداوند به او عنایت کرده بود، حسادت مىورزید... آنها از همان زمان حضرت کوشیدند تا کار را پس از رحلت آن حضرت، از دست اهل بیت او خارج کنند. اگر نبود که قریش نام او را وسیلهاى براى سلطه خویش قرار داده بود و نردبان ترقى خود مىدید، حتى یک روز پس از رحلت آن حضرت، خدا را نمىپرستید، و به ارتداد مىگرایید... اندکى بعد فتوحات آغاز شد؛ سیرى پس از گرسنگى، و ثروت پس از نادارى. این باعث شد تا اسلام عزیز شود و دین در قلوب بسیارى از آنان جاى گیرد، چرا که به هر حال اگر حق نبود چنین و چنان نمىشد. بعد از آن، این فتوحات را به فکر و تدبیر امرا و ولات نسبت دادند. در این میان عدهاى را بزرگ کردند و عده دیگرى را از یاد مردم بردند:" ما از کسانى بودیم که یادش به فراموشى سپرده شده، نورش به خاموشى گرایید و فریادش قطع شد، آن چنان که گویى زمانه ما را بلعید. سالها به همین منوال گذشت، بسیارى از چهرههاى شناخته شده مُردند و کسانى که ناشناخته بودند برآمدند. در این شرایط فرزند پسر چه مىتوانست بکند. مىدانید که رسول خدا(ص) مرا به خاطر خویشى، به خود نزدیک نمىکرد؛ بلکه براى جهاد و نصیحت چنین مىکرد.(14)درست به دلیل همین فراموشى امام در جامعه مسلمانان بود که آن حضرت در دوره خلافت مىکوشید تا از هر فرصتى براى معرفى خود و تلاش هایش براى اسلام در زمان رسول خدا (ص) براى مردم سخن بگوید.(15)
روابط امام با ابوبکر بسیار سرد بوده و گویا خاطرهاى باقى نمانده است.در برخورد با عمر خاطرات زیادى به دست آمده است که عمدتا کمکهاى قضایى امام به عمر و نیز پاسخ به برخى رایزنی هایی است که امام انجام داده است.عمر از پرخاش ظاهرى به امام خوددارى می کرد و احتمالا امام نیز مراعات مىنمود. اما عثمان چنین نبود، او تحمل اظهارنظرهاى امام را نداشت و یک بار به امام گفت: تو نزد من بهتر از مروان بن حکم نیستى. (16)عباس از عثمان خواست تا هواى امام را داشته باشد. عثمان گفت: اولین حرف من با تو این است که اگر على خودش بخواهد، کسى نزد من عزیزتر از او نخواهد بود.(17)البته امام حاضر نبود به خاطرعثمان و رفاقت با وى از انحرافات چشم پوشى کند. به همین دلیل روابط امام با عثمان، از جهتى نزدیکتر و از جهت دیگر تندتر شد.(18)یک بار که زنى از انصار با یکى از زنان بنىهاشم نزاعى داشت، پس از آن که به نفع زن انصارى حکم شد، عثمان به او گفت: این راى پسرعمویت على است! (19)
مخالفت با حکومت براى امام کار دشوارى بود. امام، به ویژه در سالهاى نخست کوشید تا با پناه بردن به انزوا، خود را از مواجه شدن با حکومت باز دارد. سعد بن عباده تجربه خوبى بود. او بیعت نکرد و ناگهان در زمان خلافت خلیفه اول یا دوم، خبر رسید که جنیان او را کشتند. که البته برخى از مصادر اشاره دارند که قتل او سیاسى بوده است.(20)
ابن ابى الحدید مىگوید: من از ابوجعفر نقیب (یحیى بن ابى زید) پرسیدم: شگفتى من از على است که چگونه در این مدت طولانى بعد از وفات رسول خدا(ص) زنده ماند و با وجود آن همه کینههاى قریش، جان سالم به در برد. ابوجعفر به من گفت: اگر او خود را تا به آن اندازه کوچک نکرده و به کنج انزوا نخزیده بود، کشته شده بود. اما او خود را از یادها برد و به عبادت و نماز و قرآن مشغول کرد، و شمشیر را به فراموشى سپرد، گویى چون فتک کنندهاى که توبه کرده، به سیر در زمین پرداخته و یا راهب در کوهها است. و از آن جا که به اطاعت حاکمان زمان پرداخت، و خود را در برابر آنان کوچک کرد، او را رها کردند، اگر چنین نکرده بود او را به قتل رسانده بودند. او سپس به اقدام خالد براى قتل امام اشاره مىکند.(21)مؤمن الطاق نیز بر این باور بود که عدم تلاش سیاسى از طرف امام در این دوره، ترس از آن بوده است که مبادا جنیان او را (همانند سعد) بکشند.(22)
البته این بدان معنا نبود که امام از فرصت هاى مناسب براى احقاق حق از دست رفته خود تلاش نکند. آن حضرت در همان مرحله نخست تا چند ماه از بیعت خوددارى کرد.(23)به علاوه در همان روزهاى نخست، دست زن و فرزندان خود را می گرفت و به خانههاى انصار مىرفت تا حق از دست رفته را باز یابد. این اصرار در حدى بود که او را متهم کردند که حریص بر خلافت است. امام فرمود: یکى گفت: پسر ابوطالب! تو بر این کار بسیار آزمندى! گفتم: نه، به خدا سوگند شما آزمندترید. - به رسول خدا- دورتر و من ایشان نزدیکترم. من حقى که از آنم بود خواستم، و شما نمىگذارید، و مرا از رسیدن به آن باز مىدارید.(24)امام نظیر این استدلال را فراوان داشتند:
«یا معشر قریش! انا اهل البیت احق بهذاالامر منکم، اما کان فینا من یقرء القرآن و یعرف السنه و یدین بدین الحق» ؟ (25)
درباره ارزیابى امام از خلافت سه خلیفه، باید گفت: امام در هیچ زمانى آزاد نبود تا ارزیابى خود را از شیخین بیان نماید. برعکس نسبت به عثمان، هر آنچه که به آن اعتقاد داشت، فرصت بازگو کردن آن را داشت. دلیل این امر این بود که سپاه او در کوفه، کسانى بودند که جز عده محدودى، شیخین را پذیرفته بودند و امام نمىتوانست در جمع آنان در سخن گفتن درباره آنها آزاد باشد. یک بار که فرصتى به دست آمد، به بیان بخشى از رنج هاى خود پرداخت و بلافاصله از ادامه سخن باز ماند و در برابر اصرار ابن عباس به ادامه صحبت فرمود: «تلک شقشقة هدرت» ، نه ابن عباس! آنچه شنیدى شعله غم بود که سر کشید.(26)
نادرست صورت گرفته بود. امام اطاعت خود را نیز از ابوبکر، در امورى دانسته که او از خدا اطاعت مىکرده است.(27)سخنان امام در دوره خلافت، و نیز روش برخورد امام با مسائل مختلف نشان مىدهد که امام شیوههاى گذشته را نمىپسندیده است.بعدها معاویه در نامهاى به امام نوشت که تو بر خلفاى پیشین حسد بردی و بر آنها بغض کردى! امام در پاسخ او نوشتند: " پنداشتى که من بد همه خلفا را خواستم و به کین بر آنان برخاستم. اگر چنین است - و سخنت راست است- تو را چه جاى بازخواست است؟ جنایتى بر تو نشده بلکه از تو پوزش خواستند... و گفتى مرا چون شترى، بینى مهار کرده مىراندند تا بیعت کنم. به خدا که خواستى نکوهش کنى، ستودى؛ و رسوا سازى، خود را رسوا نمودى. مسلمان را چه نقصان که مظلوم باشد و در دین خود بىگمان؟ یقینش استوار و از دو دلى به کنار؟... و از این که بر عثمان به خاطر برخى بدعتها خُرده مىگرفتم، پوزش نمىخواهم.(28)
با وجود انتقادات صریح امام، به ویژه برخورد امام در شورا، نمىتوان به داشتن برخى ارتباطات خانوادگى میان امام و عمر یا عثمان، براى اعتقاد امام به درستى حکومت آنان استناد کرد. حتى تمجیدهایى که امام از برخى از خلفا در قیاس با برخى دیگر دارد دلیلى بر پذیرش اصولى آنها از سوى امام نیست. زمانى که امام دریافت توانایى در افتادن با این حزب را ندارد- چرا که یاری نداشت- ، و به مصلحت اسلام نیز نیست تا مبارزهاى را آغاز کند، راه مصالحه در پیش گرفت. امام در چندین مورد بیعت خود با ابوبکر و پذیرفتن او را که به اصطلاح مهاجر و انصار نیز او پذیرفته بودند، بر اساس ضرورت و حفظ وحدت میان مسلمانان توجیه مىکرد.(29) امام در توجیه سکوت خود به این سخن هارون در برابر موسى (ع) استناد کرد که گفت: انى خشیت ان تقول فرقت بین بنى اسرائیل.(30)امام نسبت به سقیفه مىفرمود: بل عرفت ان حقى هو الماخوذ و قد ترکته لهم، تجاوزالله عنهم.(31) ؛ در گذشته، اهل سنت همین را نیز که اهل بیت خود را سزاوارتر از دیگران ( یعنى خلفاى نخست) به خلافت مىدانستند نمىپذیرفتند، اما اکنون جناح هاى نسبتا روشن اهل سنت قبول دارند که على (ع) صرفا به خاطر وحدت با ابوبکر بیعت کرد در حالى که خود را احق به خلافت مىدانست.(32)
به هر روى زندگى انزوا جویانه امام در آن جامعه، نشان آن است که هم امام و هم خلفا مىدانستند که نمىتوانند با دیگرى به نحوى برخورد کنند که به معناى تایید دیدگاه او به ویژه در امر خلافت باشد. در عین حال رفتن به مسجد، و حتى برقرارى روابط خانوادگى نظیر ازدواج عمر با ام کلثوم، امرى معمول بود. این ازدواج به اصرار عمر صورت گرفت و امام با وجود مخالفت اولیه آن را پذیرفت. کما این که امام همسر ابوبکر، یعنى اسماء بنت عمیس را پس از درگذشت او به عقد خود در آورده و فرزند ابوبکر، یعنى محمد را در خانه خویش تربیت کرد.
آنچه گذشت بخشی از شرایط و اوضاع سیاسی- اجتماعی امام در زمان خلفاء بود که البته با نظر به اوراق تاریخ مطالب بیشتری در دسترس قرار می گیرد که ما به اختصار به آن اشاره نمودیم.
1. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 9، ص 198.
2. المستدرک، ج 3، ص 162/ طبقات الکبرى، ج 8 ، صص 30- 29/ التنبیه و الاشراف، ص 250.
3. نهج البلاغه، خطبه، 172/ الغارات، ج 1، ص 309 .
4. نهج البلاغه، خطبه 217/ الامامة و السیاسه، ج 1، ص 155/ الغارات، ص 204 .
5. نهج البلاغه، خطبه 3.
6. تاریخ مختصرالدول، ص 103.
7. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 25.
8. الامتاع و المؤانسه، ج 3، ص 183.
9. نهج البلاغه، خطبه 84/ انساب الاشراف، ج 2، صص 127، 145، 151/ نهج السعاده، ج 2، ص 88 .
10. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 9، ص 58 .
11. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 9، ص 28.
12. همان، ج 8 ، ص 18.
13. همان، ج 13، صص 300- 299.
14. همان، ج 20، صص 299- 298.
15. نهج السعاده، ج 2، صص 222، 314 .
16. مروج الذهب، ج 2، ص 342 .
17. انساب الاشراف، ج 5، ص 14.
18. تاریخ المدینة المنوره، ج 3، صص 1046- 1045.
19. تاریخ المدینة المنوره، ج 3، ص 967/ منتخب کنزالعمال، ج 2، ص 204.
20. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 17، ص 62 .
21. همان، ج 13، صص 301- 302.
22. همان، ج 17، ص 62 .
23. انساب الاشراف، ج 1، ص 585/ الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 325 .
24. نهج البلاغه، خطبه 172/ الغارات، ج 1، ص 308 .
25. الغارات، ج 1، ص 307 .
26. نهج البلاغه، خطبه 3/ نثرالدر، ج 1، ص 274 .
27. الغارات، ج 1، ص 307 .
28. نهج البلاغه، نامه 28، واقعه صفین، صص 91- 86 در اینجا متن کامل نامه معاویه و پاسخ امام آمده است.
29. انساب الاشراف، ج 2، ص 281/ الغارات، صص 111- 110.
30. طه/ 94/ المقنع، ص 109.
31. واقعة صفین، ص 91 .
32. تفسیرالمنار، ج 8 ، ص 224.
ویژگىهاى رفتارى علىعلیه السلام
ب) معاشرت با یاران و همنشینان
انسان در زندگى مادى و معنوى خویش نیاز به «الگو» دارد؛ و انسان معتقد به نبوت و امامت، مىداند که قرآن بر اسوه قراردادن پیامبرگرامى اسلام صلى الله علیه وآله تأکید کرده است. (احزاب / 21)
براساس آن که امیرمؤمنانعلیه السلام با نفس خاتم الانبیاء صلى الله علیه وآله « به امر الهى» یکسان دانسته شده است، (آل عمران/ 61) پس ابوالائمة علیه السلام نیز مقتدا و اسوه امت خواهد بود.(1) لذا مىبینیم امام راحل قدس سره در این باره مىفرماید:
«... این علىعلیه السلام همه چیز ماست و ما همه باید تابع او باشیم. درعبادت، فوق تمام عبادت کنندگان بود؛ در زهد، فوق همه زاهدها بوده؛ در جنگ، فوق همه جنگجویان بود؛ در قدرت، فوق همه قدرتمندان بود. و این یک اعجوبهاى است که جمع مابین چیزهاى متضاد کرده است.»(2)
مولوى از زبان آن حضرت چه زیبا سروده است:
شیر حقم، نیستم شیر هوا | |
فِعل من بر دین من باشد گوا |
پس از گذشتن از مرز سخاوت و کرم، پاى «ایثار» به میان مىآید. علىعلیه السلام در این زمینه تا آنجا پیش رفته است که این آیه شریفه تا ابد مدال افتخار آن حضرت است: «وَ مِنَ الناسِ مَنْ یَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغآءَ مَرضاتِ الله...»( بقره/ 207)؛ از میان مردم کسى است که براى کسب رضایت خداوند، از جان خویش مىگذرد.
خود حضرت چنین مىفرماید: «... در جاهایى که شجاعان باز مىماندند، با جانم، پیامبرصلى الله علیه وآله را یارى مىنمودم.»(3)
حضرت به جایى رسید که قبل از آن که فرزندش، «ثارالله» باشد، ایشان به این فضیلت و برترى دست یافت.
خداوند متعال در معرفى امیرمؤمنانعلیه السلام ویژگى خاصى را بیان مىفرماید که درباره کسى سابقه نداشت و آن، عبادت (نماز)، انفاق و ایثار مال در حال رکوع است. ( مائده/ 55) عدهاى پس از نزول این آیه شریفه در شأن حضرت، سعى نمودند با کار مشابهى، افکار عمومى را متوجّه خویش سازند؛ ولى غافل از این که عمل ریاکارانه و به دور از اخلاص، سرابى بیش نیست.
همچنین روایت شده که امیرمؤمنانعلیه السلام تنها چهار درهم داشت؛ درهمى را در شب، درهمى را در روز، درهمى را در نهان و درهمى را در آشکار صدقه داد.(4) که این آیه نازل شد:
«اَلذین یُنفقون اموالهم باللیل والنهار سرّاً و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم ولاخوف علیهم ولاهم یحزنون.» (بقره/ 274)
این خصلت نیک براى اهل بیت عصمت امرى عادى است. قرآن کریم از اهل بیت عصمت، یعنى حضرت امیرالمؤمنین و سیدة النساء العالمین و سیدا شباب اهل الجنة علیهم السلام و خادمه ایشان(فضّه) به عنوان ابرار یاد فرموده و ماجراى انفاق و برگزیدن دیگران بر خودشان را بیان مىفرماید.( انسان/ 5 -22)
به راستى چه کسى مىتواند الگوى «برّ و نیکى» باشد جز اهل بیت؟ و چه کسى توان ایثار خالصانه را در این حدّ دارد؟
خداوند متعال مىفرماید:« آیا رتبه و امتیاز آب دادن به حجّاج و تعمیر مسجدالحرام را همچون کسى قرار دادید که به خداوند و روز قیامت ایمان آورده و در راه خداوند جهاد کرده است؟ نزد خداوند یکسان نیستند.»( توبه/ 19) روایات متعدّدى نقل شده است که این آیه در شأن على بن ابیطالب علیه السلام نازل گشته است.(5)
آن حضرت در خطبه «قاصعه» چنین مىفرماید: « من در نوجوانى، بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم.» حضرت بارها قسم یاد کردهاند که از مرگ و شهادت در راه خداوند نهراسیده، بلکه مشتاق آن است. این مطلب ایشان با جمله " فزت و ربّ الکعبه" در آن لحظات حساس و مهیبِ ضربت خوردن، به اثبات رسیده است.
امیرمؤمنانعلیه السلام درباره قدرت فوق العاده خویش مىفرماید: « والله درِ قلعه خیبر را با نیروى جسمانى نکندم؛ بلکه با نیروى الهى از جا در آوردم.»
امام راحل قدس سره مىفرماید:
«... من گاهى فکر مىکردم - این- که حضرت امیر و همین طور در بین انبیاء هم همین طور، در بین ائمه هم همین طور، گاهى از خودشان تعریف مىکنند. این چیه؟ این مبدأش همانى است که خداى تبارک و تعالى به آدم گفت. وادارش کرد به این که آن اسمائى را که خدا به او تعلیم کرده است، امر بهش کرد که باید بگویى. اگر این امر را نکرده بود، آدم نمىگفت.
اینها مأمورند که چون مقام، مقام بزرگى است، به مردم معرفى کنند این مقام را، براى تبعیت مردم، نه براى این که مىخواهند خودشان را چه - برزگ- بکنند. حضرت امیر که در بسیارى از جاها از خودش تعریف مىکند... او مأمور است این را بگوید. - گر چه برای ایشان- هم سخت است...»(6)
درباره عظمت جهاد مخلصانه و شجاعت مولاى مؤمنان، روایاتى از پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله نقل شده که از آن جمله است:
« لمبارزة علىّ بن ابی طالب علیه السلام لعمرو بن عبدودّ یوم الخندق افضل من عبادة امتى الى یوم القیامة(7)؛ هر آینه مبارزه على بن ابی طالب با عمرو بن عبدود در روز خندق، از عبادت امت من تا روز قیامت، برترى دارد.»
امام خمینی رحمة الله علیه در این باره مىفرماید:
«شمشیرعلى بن ابی طالب علیه السلام و فرود آوردن شمشیر، و به دشمن، آن شمشیر را ضربه زدن و او را کشتن، این امرى است که در همه جا واقع مىشود و بسیارى از اشخاص این اعمال را کردهاند و مىکنند. ارزش به اینها نیست؛ ارزش به آن است که در قلب على بن ابی طالب علیه السلام چه مىگذشته است و مرتبه اخلاص او چه اندازه بوده است!؟ آن مرتبه اخلاص است که یک ضربت - ایشان - را - با- عبادت ثقلین، عبادت جنّ و انس، مقابل کرده است.»(8)
آرى! ملکوتیان هم به عظمت وجودى و شجاعت و بى باکى آن حضرت اعتراف دارند، به طورى که طبق روایتى از امام صادقعلیه السلام، ملکى در روز بدر(احد) از آسمان ندا سرداد: لاسیف الاّ ذوالفقار ولا فَتى الاّ علىّ.(9)
«مفتقر» گر مىکند با یک زبان مدحت گرى | |
مىکند روح الأمین با صد نوا مدح و ثنا(10) |
|
گوش جان بگشا و بشنو از امینِ کردگار | |
لا فتى الاّ على، لا سیف الاّ ذوالفقار(11) |
در این قسمت به نمونهاى از رفتار امام علیه السلام در جهاد مىپردازیم:
روش آن حضرت در جهاد و نبرد با دشمنان، همچون رسول الله صلى الله علیه وآله بود. چه در زمان حیات رسول خدا صلى الله علیه وآله و چه بعد از رحلت آن حضرت، روش برخوردشان با دشمنان بر اساس نصیحت دلسوزانه و صبر و بردبارى و حتى دعا براى هدایت شدن گمراهان بود.حضرت در صحنههاى جنگ با آن که شجاعت و دلاورى بىنظیرى داشت و هرگز پشت به دشمن نکرد، اخلاص همراه با جوانمردى و غیرتش نیز زبانزد دوست و دشمن بود. یکى از این نمونهها در جریانى است که حضرت در جنگ خندق با عمرو بن عبدود رو به رو شد و بعد از چیرگى بر عمرو، او بر صورت مبارک حضرت آب دهان انداخت. آن حضرت از روى سینه او برخاست و چند قدم دور شد و دوباره برگشت و سر از تن آن دشمن خدا جدا کرد. زرهى گران قیمت و بىنظیر بر تن عمرو بود و انتظار همه این بود که آن حضرت زره را به عنوان غنیمت از تن عمرو، به در آورد؛ ولى ایشان بدون برداشتن غنیمتى، از کنار جسد عمرو عبور کرد و به لشکرگاه مسلمانان بازگشت.
وقتى به خواهر عمرو ماجراى کشته شدن وى به دست امیرمؤمنان را گفتند، گفت: هرگز براى برادرم گریه نخواهم کرد؛ زیرا خوشحالم و افتخار مىکنم که قاتلش یک جوانمردِ شجاع است که حتى از زرهش چشم پوشى کرد!(12)
على علیه السلام در دوران حکومت خود نیز روشهاى انسانى را به کار گرفت. حضرت در جنگ های جمل، صفین و نهروان هرگز در شروع جنگ، پیشقدم نشد، بلکه به نصیحت و خصم پرداخت. حتى وقتى آن حضرت آگاهى یافت که عدّهاى از یاران ایشان قبل از جنگ به اهل شام دشنام مىدهند، آنها را نهى کرد و فرمود:
«بهتر آن است که به جاى دشنام، بگویید: خدایا! خون ما و آنها را حفظ کن و بین ما و آنان صلح بر قرار فرما و آنها را از گمراهیشان به هدایت آور تا آنان که حق را نمىشناسند، بشناسند و دست از دشمنى و گمراهى بردارند.»(13)
دلسوزى و جوانمردى حضرت باعث کوتاهى در دفاع از دین اسلام و جهاد در راه خداوند نشد؛ بلکه فرمود: «تا وقتى دشمن ( لشکریان معاویه) با شما جنگ را آغاز نکرده، شما به جنگ و کشتار آنان برنخیزید.»(14)
حضرت به فرزند ارشد خود، امام حسن مجتبىعلیه السلام مىفرماید: «تو هرگز کسى را به مبارزه دعوت نکن؛ ولى اگر به مبارزه دعوت شدى، اجابت کن؛ چرا که دعوت کننده به جنگ، سرکش است و انسان سرکش، مغلوب مىگردد.»(15)
امیرمؤمنانعلیه السلام هنگام مبارزه، همچون رسول الله صلى الله علیه وآله درباره ضعیفان، زنان و کودکان و حتى اموال مردم سفارش مىفرمود که به آنها تعرّضى نشود. ماجراى صفین هم نمونهاى از همین جوانمردىهاست. معاویه دستور داد اطراف چاههاى آب را به محاصره در آورند. تشنگى بر یاران امیرمؤمنانعلیه السلام فشار آورد و با فرمان آن بزرگوار، یاران آن حضرت حمله نمودند و چاهها را از تصرّف شامیان جفاکار و سنگدل در آوردند. ولى امام در مقابل درخواست یاران خویش براى مقابله به مثل، فرمود: « والله! رفتار آنها را انجام نمىدهم.» و سپس فرمان داد تا براى آب برداشتن لشکر معاویه، راهى باز کنند.
حتى در ماجراى صلح تحمیلى، وقتى به آن حضرت پیشنهاد شکستن عهدنامه و ادامه جنگ شد، نپذیرفت. حضرت همیشه به حفظ پیمان سفارش مىکرد؛ و در عین حال یاران خود را به هنگام صلح از نیرنگ دشمن برحذر می داشت و آنها را به هوشیارى سفارش مىفرمود.
رحم و شفقت امام تا بدان حدّ است که به هنگام شهادت، درباره قاتل خویش - که شقىترین انسانهاست - سفارش فرمود:«اگر از این ضربه جان باختم، تنها یک ضربه به او بزنید و هرگز او را مُثله نکنید.»
به جز از على که گوید به پسر که قاتل من | |
چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا |
و حقیقت آن است که کسى جز معصوم توان بیان فضایل آن حضرت را ندارد، چه رسد به درک آن فضایل و واقعیات. اما آیا این عُذر، مىتواند مجوز باشد تا به کند وکاوِ هرچند کم و ناقص، در حدّ توان خویش، نپردازیم؟
متاسفانه جاى سیره مولا در جامعه اسلامى و علوى خالى است. و ایشان را حتى به عنوان الگوى واقعى آن طور که هست، نه، شناختهایم و نه، معرفى کردهایم! بى جهت نیست که سلاله پاک آن حضرت، یعنى امام راحل قدس سره مىفرماید:
«حضرت امیر سلام الله علیه حقیقتاً مظلوم است و مظلوم بوده است! حتى در بین شیعیان هم مظلوم بوده است! وقتى مىخواهند تعریف کنند از حضرت امیر، تعریف مىکنند به چیزهایى که برخلاف واقع است و توهین به حضرت است...»(16)
تا چه رسد به این که برخى به واسطه جهل و نفهمى، افراد دیگرى را که ضدّ دین و معنویت و گاهى شخصیتى خیالى و غیر واقعىاند، به عنوان الگوهاى قهرمانى مطرح و خصایل آنان را ترویج مىکنند!
چه نسبت است با هما، بهائم و وحوش را؟ | |
به بى خرد مکن قرین، صاحب عقل وهوش را(17) |
در رابطه با اخلاق شایسته و اعجابانگیز آن امام هدى علیه السلام که دوست و دشمن بدان اعتراف دارند، علاوه بر آیات الهى، روایات و شواهد فراوانى وجود دارد.
به اتفاق مفسران شیعه و سنى، خداوند متعال «آیه تطهیر» را در حق پیامبراکرم صلى الله علیه وآله، على، فاطمه، حسن و حسینعلیهم السلام نازل فرموده و آنها را از هر آلودگى و پلیدى روحى و اخلاقى دور ساخته است.(18)
علاوه بر این، آیاتى در قرآن کریم بر صفات و اخلاق نیک و فضایل روحى و معنوى امام علیه السلام دلالت دارد؛ همچون آیه آخر سوره فتح که مىفرماید: «... و کسانى که همراه و یار رسولالله صلى الله علیه وآله هستند، بر دشمنان سختگیر بوده و با یکدیگر مشفق و مهربانند...»
حال چه کسى از مولا به «نبىّ رحمت» نزدیک تر و یار و صمیمى تر است؟ آن شخصیتى که در قرآن به عنوان «نفس پیامبر» مطرح شده است.
امام علیه السلام در خطبه «قاصعه» مىفرماید:
«... از زمانى که پیامبر صلى الله علیه وآله از شیر گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگانش را نزد او فرستاد تا شب و روز آن حضرت را به طریقه کرامتها و نیکىهاى اخلاقِ عالم روان سازد. و من از کودکى به دنبال رسول الله صلى الله علیه و آله حرکت می کردم و ایشان هر روز نکته و نشانهاى را از اخلاق نیکشان برایم آشکار می ساخت و مرا به پیروى از خود امر مىفرمود.»
آن اسوه بشریت به هنگام حضور در شوراى خلافت مىفرماید:
«هیچ کس در دعوت به حق و صله رحم و پیوند خویشاوندى و احسان و کرم، بر من پیشى نگرفته است...»
حضرت در جاى دیگر مىفرماید: «... من با گفتار و کردارم نیکىها را برایتان گستراندم و اخلاق پسندیده و انسانى را به واسطه خودم به شما نشان دادم. پس در آنچه چشم ژرفاى آن را نمىبیند، نظر ندهید و فکرتان را در آن جولان ندهید.»(19)
نمونههایى از رفتار قدسى و آسمانى امام علیه السلام را در داستانهاى زیر مىخوانیم:
شبى آن حضرت به زن مسکینى که کودکانى گرسنه داشت، برخورد کرد. کودکان آن زن از گرسنگى گریه مىکردند. زن دیگى را که فقط آب در آن بود، بر آتش نهاده بود تا کودکان خیال کنند مادر برایشان غذا مىپزد. زن آنقدر با آنها بازى کرد تا به خواب رفتند.
آن فریادرس گرفتاران، به همراه قنبر به منزل آمد و ظرفى از خرما و آرد و مقدارى دنبه و برنج و تعدادى نان بر دوش مبارک نهاد. قنبر خواست آن را حمل کند؛ ولى حضرت قبول نکرد. آن وجود مبارک وقتى به در منزل زن فقیر رسید، اجازه خواست و وارد شد. آنگاه مقدارى برنج و دنبه در دیگ ریخت و پس از پخته شدن، آن را نزد کودکان آورد و به آنها فرمود تا بخورند. پس از آن که کودکان سیر شدند، در اتاق چون برّهاى حرکت کرد و صدا درآورد و در این هنگام، کودکان شروع به خندیدن نمودند.
وقتى از منزل آن زن بیرون آمد، قنبر عرض کرد: اى مولاى من! امشب چیز عجیبى دیدم. علت برداشتن توشه را دانستم که براى ثواب بردن بود؛ اما راز بر روى دست و پا حرکت کردن و صدا در آوردن را، نفهمیدم براى چه بود؟!
وصىّ رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود: «اى قنبر! نزد کودکان رسیدم، در حالى که از شدت گرسنگى گریه مىکردند. پس دوست داشتم از نزدشان بروم در حالى که با شکم سیر مىخندند و هیچ راهى جز آنچه انجام دادم، براى آن نیافتم!»(20)
از ضرار بن ضمرة نقل شده که: بعد از شهادت حضرت امیرمؤمنانعلیه السلام، نزد معاویه رسیدم. معاویه گفت: از على برایم بگو!
گفتم: معافم بدار.
گفت: باید از او بگویى.
گفتم: حال که ناچارم، پس به خدا قسم!آن حضرت داراى روح دست نایافتنى و توانایىهاى استوار و گفتار حق و حکم عادلانه و... بود. در میان ما همچون یکى از ما بود و جوابمان را مىداد و تقاضایمان را انجام مىداد. به خدا قسم! با آن که ایشان همدم ما بود؛ ولى ما به خاطر شکوهشان توانِ تکلم با ایشان را نداشتیم. اهل دین را بزرگ می داشت و با مستمندان همدم مىشدم ...
در این هنگام، معاویه گریست و گفت: خداوند، ابوالحسن را رحمت کند. به خدا قسم! او این چنین بود.(21)
آرى! حتى سرسختترین دشمنان امام الصّالحین، در مقابل عظمت روحى و کمالات و اخلاق کریمه آن حضرت، ناخواسته سر تعظیم فرود مىآوردند.
قیس گفت: آرى، چنین بود و رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز با اصحاب، خوش طبعى مىنمود و خندان بود. اى معاویه! تو به ظاهر چنین وانمود مىکنى که آن حضرت را مدح و ثنا مىگویى؛ ولى قصد مذمّت آن جناب را داشتى. والله! آن جناب با آن خندانى و شکفتگى، هیبت و شکوهش از همه بیشتر بود و آن، هیبتِ تقواى آن سرور بود، نه مثل هیبتى که اراذل و اوباش شام از تو سراغ دارند!
این نوع اظهارنظرها، بارها از سوى ارادتمندان امام علىعلیه السلام در مرکز حکومت بنىامیّه اعلام می شد و هر بار نیز معاویه رسوا می گشت، در حالى که قصد وى خودنمایى و تحقیر بهترین شاگرد پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بود.
شیخ مفید در کتاب الارشاد مىگوید از شعبى (یکى از علماى اهل سنّت) نقل شده: از خطیبان بنىامیه مىشنیدم که بر منبرهایشان امیرمؤمنان على بن ابی طالب علیه السلام را دشنام مىدهند؛ ولى گویا بازوى آن حضرت را گرفته و به آسمان مىبرند. از آنها مىشنیدم که بر روى منبرهایشان گذشتگان خود را ستایش مىکنند؛ ولى گویا پرده از روى مردارى بر مىدارند.
انسانهاى معمولى در محیط خانه و خانواده، رفتار و عکس العملهایى متفاوت از محیط اجتماعى و بیرون از منزل دارند. اما انسانهاى والا مقام، بر اساس ملکات فاضله نفسانى خویش و آن گونه که مورد پسند و رضایت معبود است، عمل مىنمایند.
طبق روایات و شواهد گوناگون، زندگانى حضرت امیرمؤمنانعلیه السلام با حضرت فاطمه زهراعلیهاالسلام با ارزشترین دوران زندگى مشترک آن دو موجود الهى بوده است و طرفین از خود ایثار، فداکارى و گذشت فراوان نشان دادهاند.
«به خداوند سوگند! هرگز حضرت فاطمه علیهاالسلام را به غضب در نیاوردم و او را مجبور به کارى که مایل نبود، ننمودم تا آن که به جوار خداوند عزوجل رفت. و هرگز فاطمه علیهاالسلام مرا به غضب در نیاورد و هرگز از امر من سرپیچى نکرد. وقتى به او نگاه مىکردم، تمام غم و اندوههایم برطرف مىشد.»
در برخى روایات آمده است: کار بیرون از منزل، مربوط به امیرمؤمنانعلیه السلام و امور خانه بر عهده حضرت فاطمه علیهاالسلام بود.
امیرمؤمنانعلیه السلام هیزم مىآورد و از چاه آب مىکشید و منزل را جارو مىکرد و حضرت فاطمه زهراعلیهاالسلام آرد را خمیر می کرد، و نان مىپخت.(22)
این زندگانى، نمونه و بىهمتاست. در روایات آمده است: اگر خداى تبارک و تعالى امیرمؤمنان را نمىآفرید، براى حضرت فاطمه همتایىِ لایق و شایسته بر روى زمین وجود نداشت.(23)
امّا تربیت فرزندان در دامن پُرمهر حضرت زهرا و علىعلیهماالسلام ثمرهاش در دشت کربلا و در مدینه منوّره ظاهر گشت که فرزندانى والا مقام در جهان درخشیدند و همچنان نورافشانى مىکنند.
به جز از على که آرد، پسرى ابوالعجائب | |
که عَلم کند به عالَم، شهداى کربلا را |
و روان شناسان، جامعه شناسان و متخصّصان علوم تربیتى، هرچه یافتهاند اگر با معارف اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام همآهنگ باشد، قابل اجراست و اگر از مکاتب مادّى و الحادى الهام گرفته باشد، جز ظلمت و تباهى، عاقبتى ندارد.
و در آخر، همراه با سروده شاعر قرن یازدهم، طالب آملى، به درگاه منوّر و ملکوتى مولا مىرویم:
خاکِ صحراى نجف را ز افتخار | |
بر سر کُحْلِ صفاهان مىزنم |
|
... طالبم، لیک از صفاى اعتقاد | |
در ولایش دم ز سلمان مىزنم |
|
... آهوى آوارهام، فالِ وطن | |
در پناهِ شیر یزدان مىزنم |
1- در روایات و ادعیه، آن حضرت به عنوان «قدوة الصّدّیقین والصّالحین والصّادقین» معرفى شدهاند.
2- صحیفه نور، ج 6، ص 147، مرکز نشر مدارک فرهنگ اسلامى.
3- نهج البلاغه، خطبه 197.
4- منهج الصّادقین، ج 2، ص138 و تفاسیر روایى.
5- البرهان، بحرانى، ذیل آیه شریفه و تفاسیر روایى.
6- صحیفه نور، ج 20، صص 72 و 73.
7- الحکم الزاهرة، علیرضا صابرى یزدى، ج 2، ص 128، به نقل از بحارالانوار، ج 41، ص 96.
8- صحیفه نور، ج 16، ص 131.
9- الحکم الزاهرة، ج 2، ص 128، به نقل از بحارالانوار، ج 20، ص 86 .
10و11- دیوان کمپانى، شیخ محمد حسین غروى اصفهانى.
12- منتهى الآمال و کتب تاریخى دیگر.
13- نهج البلاغه، خطبه 206.
14- همان، نامه 14.
15- همان، حکمت 233.
16- صحیفه نور، ج 20، صص 185 و 186.
17- دیوان کمپانى.
18- البرهان، ذیل آیه33 سوره احزاب و تفاسیر روایى.
19- نهج البلاغه، خطبه 87 .
20- کشف الیقین فى فضائل امیرالمؤمنین(ع)، حسن بن یوسف حلى، ص 114.
21- همان، ص 116.
22- الحکم الزاهرة، ج 2، ص 159، به نقل از بحارالانوار، ج 43، صص 104 - 107.
23- همان، ص 157.
افاطم هاک السیف غیر ذمیم |
فلست بر عدید ولا بملیم |
لعمرى لقد اعذرت فى نصر احمد |
وطاعه رب بالعباد علیهم |
امیطى دماء القوم عنه فانه |
سقى آل عبدالدار کاس حمیم |
فان تکن الدنیا تعد نفیسة |
فدار ثواب الله اعلى و انبل |
و ان تکن الارزاق قسما مقدرا |
فقلة حرص المرء فى الکسب اجمل |
و ان تکن الابدان للموت انشاءت |
فقتل امرء بالسیف فى الله افضل |
اذا تجاءت الدنیا علیک فجدبها |
على الناس طرا قبل ان تتقلب |
فلا الجود یفنیها اذا هى اقبلت |
ولا البخل یبقیها اذا ما تولیت |
یعنى : وقتى که دنیا به تو نیکى و سخاوت کرد، تو نیز به وسیله آن به همه مردم نیکى و سخاوت کن ، قبل از آنکه این موفقیت از دستت برود.
و بدان که وجود و بخشش موجب تهیدستى نمى شود. اگر دنیا به انسان روى آورد، و همینطور بخل موجب بقاى (ثروت ) دنیا نمى شود، اگر دنیا از انسان روى گرداند (68)
به این ترتیب از امام حسین (علیه السلام ) درس فضائل اخلاقى و ارزشهاى انسانى مى آموزیم ، و در مى یابیم که امام (علیه السلام ) چقدر به تعلیم و تعلم ارزش مى داد، که آنهمه به معلم احترام کرد و جایزه داد.
48 - گریه امام حسین (علیه السلام ) و دعاى او براى یک رزمنده پیر
انس بن حارث کاهلى در کربلا در روز عاشورا پیرمرد سالخورده اى بود، او از اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله ) بود و در جنگ بدر و حنین شرکت داشت ، در روز عاشورا از امام حسین (علیه السلام ) اجازه رفتن به میدان گرفت ، امام اجازه داد، او با شور و شوق فراوان عمامه اش را از سرش گرفت و به کمر بست ، ابروانش را که بر اثر پیرى روى چشمش افتاده بود نیز با دستمالى بالا آورد و بست تا مانع دیدنش نگردد.
وقتى امام این حال را از او دید منقلب شد و بى اختیار قطرات اشک دیدگانش بر گونه هایش سرازیر شد و خطاب به او فرمود: شکر الله لک یا شیخ : خداوند عمل تو را بهترین وجه قبول و تقدیر کند اى شیخ .
او با پیرى به میدان رزم رفت ، و با دشمنان جنگید و پس از کشتن هیجده نفر از دشمن ، شربت شیرین شهادت را نوشید. (69)
49 - نمونه اى از شجاعت و وفاى حسین (علیه السلام )
امام حسین (علیه السلام ) در کربلا، یکه و تنها سوار بر اسب شد و روانه شریعه فرات گشت تا آب بیاورد، اعور اسلمى و عمرو بن حجاج دو فرمانده با چهار هزار نفر در آنجا بودند و از شریعه فرات نگهبانى مى نمودند.
امام (علیه السلام ) به آن ها حمله کرد، آن ها از هم پاشیدند، و امام خود را به آب فرات رساند.
اسب (ذوالجناح )امام تشنه بود، امام به او فرمود: تو تشنه اى و من نیز تشنه ام ، سوگند به خدا از آب نمى چشم تا تو نخست آب بیاشامى .
گویى اسب سخن امام را فهمید، سرش را بلند کرد، یعنى تا تو آب نیاشامى من نمى آشامم .
امام فرمود: بیاشام ، من هم مى آشامم ، در این وقت حسین (علیه السلام ) دست دراز کرد و آب در دست گرفت ، در این هنگام یکى از سربازان دشمن گفت : اى حسین تو آب مى آشامى در حالى که اهل خیمه گاه را مورد حمله قرار دادند با شنیدن این سخن ، آب از دستش ریخت ، و بر سپاه دشمن حمله کرد و خود را سریع به خیمه گاه رساند، دید خیمه گاه سالم است ، و سرباز دشمن دروغ گفته است . (70)
50 - اسلام راهب مسیحى
یکى از علماى مسیحى در صومعه اى در بیابان عبادت مى کرد، دید در راه دو دسته مى آیند، یکدسته سوار بر مرکبها و اسلحه بدست و خوشحال اما دسته اى دیگر اندوهگین و همچون اسیر، خوب نگاه کرد ناگهان دید سرهایى سر نیزها کرده اند سخت حیران شد که این سرها چیست ؟ وقتى نزدیک شدند، چشمش به سرى (سر امام حسین (علیه السلام ) افتاد)، دید خونها در لبهاى او خشکیده اما چشمها پر فروغ ، در فکر فرو رفت ، گویى با آن سر سخن گفت ، از آنها سؤ ال کرد آنها صاحب سر را معرفى کردند. از رئیس کاروان پرسید، عمر سعد را به او نشان دادند، به او گفت : آیا ممکن است امشب تا فردا صبح این سر را به من بدهید گفتند با سر چکار دارى ؟ گفت : مطلبى دارم ، هر چه بخواهید به شما مى دهم ، سرانجام آنها که دنیا پرست بودند، ده هزار درهم گرفتند و سر را تحویل راهب دادند.
راهب سر را به صومعه خود برد و شست و خوشبو کرد و روى زانویش گذاشت و تا صبح گریه کرد.
صبح که شد، ماءمورین نزد او آمدند تا سر را بگیرند، او خطاب به سر مقدس کرد و گفت : سوگند به خدا جز مالک خودم نیستم ، (یعنى نمى توانم کارى بکنم ) وقتى روز قیامت شد، نزد جدت محمد (صلى الله علیه وآله ) گواهى بده که من گواهى به یکتایى خدا دادم و گواهى میدهم که محمد (صلى الله علیه وآله ) عبد و رسول خداست ، بدست تو اسلام آوردم و من خادم تو هستم (71)آرى حسین (علیه السلام ) چراغ هدایت است .